شب بیست و چهار دسامبر
صورتمو بیشتر توی شالگردن بزرگی که چهار دور دور گردنم پیچیدم فرو میکنم و دستمو محکم تر توی جیب پالتوم هل میدم انگار که این به گرم کردنشون کمک میکنه. چونه گونه پلک و ماهیچه های صورتم از سرما بی حسن اما بازم راضی نمیشم برم خونه. سعی میکنم به عصب های دور دهنم فشار بیارم و از زیر شالگردن بخندم اما حرکت ماهیچه ها رو حس نمیکنم. مهم نیست....خنده صرفا حرکت ماهيچا ها نیست...یه حسه و من الان اون حسو دارم. بوی گرم و شیرین بادوم زمینی های بوداده ی عسلی توی دماغم میپیچه. بهترین زمان فروش اونا الانه. به غرفه ای که داره بادوم زمینی ها رو میفروشه نزدیک میشم....بو قوی تر میشه. یه مرد کچل و مهربون پشت صندوقش وایساده. دور تا دور غرفه اش پر از چراغ های ریز و حلقه های برگ کاج و تزیینات کریسمسه.
سکه رو بهش میدم و کریسمس رو تبریک میگم و بادوم زمینیم رو میگیرم
پاکت کاغذیش رو باز میکنم و دستمو میکنم از توش و یه مشت بادوم زمینی بر میدارم.
همینطور که اونا رو دونه دونه میندازم توی دهنم راهم تو روی خیابون اصلی مرکز شهر تغییر میدم. دونه های برف چسبیده روی شالگردنم و هرباز دهنم رو باز میکنم به چونه ام برخورد میکنه و چونه ام از سرما تیر میکشه. کریسمس قشنگه و سرما رو دوست دارم.بی حس میکنه....گونه و پلک یا روح فرقی نداره.
صدای موسیقی خیابونو پر کرده. افرادی هستن که کنارخیابون زیر برف نشستن و با سازشون اهنگ میزنن. هر ده متر یه بار یه درخت کریسمس هست و همه جا پر از چراغ و تزییناته. درختای کریسمس پر از ابنبات و ادمک و شکل های بامزه ی پلاستیکه . یه بچه نزدیک درخت کریسمس عظیمی که روی یه میدون وسط خیابون قد بلند کرده وایساده و داره گریه میکنه و یه ابنبات میخواد. یه پیرمرد با لباس سانتا و یه لبخند گرم - ازاونایی که وقتی بچه بودیم باعث میشد باور کنیم سانتا واقعا وجود داره - از توی جیبش یه ابنبات نعنایی عصایی که راه راه های قرمز و سفید داره میده به بچه. و با صدای گرمش کریسمسو تبریک میگه. دوباره لبخندو حس میکنم. هنوزم ماهیچه هام سرن اما حالا علاوه بر اون دندونامم بعد از خوردن یه پاکت پر بادوم زمیني سفت عسلی درد میکنن. شالگردنمو میکشم بالا و میرم سمت ساختمون طوسی رنگ نبش خیابون. درش رو باز میکنم. بوی قهوه و گرما میزنه توی صورتمپ.ن: شايد جاي خيابون بايد ميگفتم كوچه؟ يا كوچه باغ؟ نميدونم به هر حال ببخشيد 💛
اين چيه؟ نميدونم. شايد يكي از ارزوهام. چرا نوشتم؟ نميدونم. شايد چون دلم ميخواست اگر تا حالا فكر نكرديد كه چقدر قشنگه الان بخونيد و بهش فكر كنيد.
كريسمسو واسه شاد بودن بهونه كنيد. هر چيزي رو براي شاد بودن بهونه كنيد. شاد بودن عاليه.
🎄🌈🎁🎆
![](https://img.wattpad.com/cover/122026166-288-k790390.jpg)
YOU ARE READING
Psithurism
Randomاگه كتابى هست كه واقعا دلت مى خواد بخونيش اما هنوز نوشته نشده، خودت بايد اونو بنويسى. -تونى موريسون