پشت دريا ها

536 87 17
                                    

قايقى خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاكِ غريب
كه در آن هيچ كسى نيست كه در بيشه ى عشق
قهرمانان را بيدار كند.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
" دور بايد شد، دور.
مرد آن شهر اساطير نداشت.
زنِ آن شهر به سرشارى يك خوشه ى انگور نبود.
هيچ آيينه ى تالارى، سرخوشى ها را تكرار نكرد.
چاله آبى حتى، مشعلى را ننمود.
دور بايد شد، دور.
شب سرودش را خواند
نوبتِ پنجره هاست."
همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند
پشت درياها شهرى است
كه در آن پنجره ها رو به تجلى باز است.
بام ها جاى كبوترهايى است، كه به فواره ى هوشِ بشرى مينگرند.
دست هر كودك ده ساله ى شهر، شاخه ى معرفتي است.
مردم شهر به يك چينه چنان مينگرند
كه به يك شعله، به يك خوابِ لطيف.
خاك موسيقى احساس تو را ميشنود
و صداي پرِ مرغانِ اساطير مى آيد در باد.
پشت درياها شهرى است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه ى چشمان سحر خيزان است.
شاعران، وارث آب و خِرد و روشنى اند.
پشت دريا ها شهرى است!
قايقى بايد ساخت.
-سهراب سپهرى

يه جورايي ياد sign of the times ميفتم.

PsithurismWo Geschichten leben. Entdecke jetzt