د.ا.د لیام
من خیلی احمقم
نباید فرار میکردم
اون بهم ابراز علاقه کرد
لنتییی
زین مالیک معروف کسی که همه ارزو دارن یه بار تو عمرشون فقط از دور ببیننش امشب به من گفت عاشقمه
و من چیکار کردم؟!
مثله یه احمق فرار کردم
ولی
درکل حق داشتم
من از چارلی چنین انتظاریو نداشتم
فک کردم دوستمه
خب هرکی جام بود عصبی میشد
کاش میشد میتونستم برگردم پیشه زینو بهش میگفتم دوست دارم ولی اون رفته اون دیگه دره خونه چارلی نبودالان دوساعته دارم تو خیابونا پرسه میزنم
خیلی ترسناکه
پرندم پر نمیزنه
ساعت نزدیکایه ۵ صبحه ولی هوا تاریکه تاریک
یه ماشین از دور داره میاد به سمتم که صدا ضبطش خیلی بلنده عو مشخصه ادمایه توش مستن
من واقعن میترسم
کاش زین اینجا بودیو مثله وقتی که چارلی داشت ازم سو استفاده میکرد نجاتم میدادی
منو ببخش
تو بمن ابراز علاقه کردیو من قلبتو شکستم
ماشین نزدیکو نزدیک تر میشد
از ترس چشمامو بستم و امیدوار بودم که که کاریم نداشته باشن
تا رسیدن به من سرعتشونو کم کردن
منتظر نموندم که وایسن
سریع با تموم توانم دویدم اونام تا دیدن فرار کردم قهقهه زدنو گاز دادن رفتن
از رویه راحتی یه نفس عمیق کشیدم
حالا چیکار کنم
هیج جا رو ندارم
من هیچ وقت اجازه نداشتم بجز خونه و مدرسه جایی برم برایه همینم هیچ جا رو جز مسیر خونه به مدرسه بل نیستم
پولیم ندارم که تاکسی بگیرم
حتی گوشیم ندارم
خدایا کمکم کنهمینطور به قدم زدن ادامه میدادم
واقن گرسنم بود
خیلی وقته هیچی نخوردم و خونیم که ازم رفته حالمو بدتر میکنه دیگه داشت سرم گیج میرفت
جلو تر رسیدم به یه جایه پراز چراغو نورانی
اونجا یه کلاب بود یه کلابه گی
نزدیک شدم و از شیشه داخلو نگاه کردم
دود همه جا رو گرفته بود
ترکیبی از دودو رقص نور تنها چیزی بود میشد دید
تصمیم گرفتم که ازونجا دور بشم
مشخص بود که جایه درستی نیست
کاشکی شماره زینو حداقل حفظ بودمتویه افکارم غرق بودم که یه لحظه پاهام سست شدن
سرم گیج رفتو افتادم رو زمینو از هوش رفتمچشمامو باز کردمو یه مرده سیاه پوستو یه دختر کوچولویه سیاه پوستو دیدم که بالا سرم ایستادنو با نگرانی نگاهم میکنن
_م..من کجام . اینجا کجاس . شما کی هستین
مرد*نترس پسرم تو کناره دره کلاب از هوش رفته بودی . رئیسم تورو دیدو بهم گفت که بیارمت داخل حالت چطوره ؟! دوساعتی هس که بیهوشی
_من باید ب.برم
م*ولی ب نظر خوب نمیای . میتونی اینجا بمونی تا بهتر بشی یا زنگ بزن به خانوادت
_من هیچکسو ندارم
*پس چطوری اومدی ایجا به سرو وضعت نمیاد بی خانمان باشی
YOU ARE READING
Ziam_privacy_smut
Fanfiction#مقدمه ♡ #ziam #ff #privacy سلام من لیام پینم ۱۷ سالمه یه پسره کاملن تنها و افسرد هیچکس تاکید میکنم هیچکس منو دوست نداره دنیا برام جهنمه بابام از من متنفره همیشه میگه مایه ننگشم بهم میگه یه موجوده کاملن اضافیم که هرچه زودتر باید بمیرمو دنیارو با...