part9

720 82 0
                                    

#ziam
#ff
#privacy
#Part9

_گفتم من هرزههه نیستم پس برو گمشو عوضی

به سمتم اومد
همینطور که به سمتم میومد شلوارشم دراورد
میشد دیکه بزرگشو دید که داشت از باکسرش میزد بیرون

واقن باید تسلیمش شم؟!
واقن باید مثه یه هرزه زیرش ناله کنم

=باشه لخت نشو خودم برات این کارو انجام میدم عزیزم . فقط بدون بخاطر این کارا حسابی درد میکشی پین

_باشه باشه غلط کردمم . کاری که میخوای رو انجام میدم باشه ببخشید

=افرین پسر خوب زود باش

تیشرتمو دراوردم با دیدنه بدنم لباشو گاز گرفت
شلوارمو اروم و با تردید دراوردم که باعث شد به سمتم حمله ور بشه عو لبامو به وحشی ترین شیوه ببوسه

دستشو رو باسنم گذاشتو همزمان لپ هایه باسنمو فشار میداد این وضعیت چند دقیقه ای ادامه داشت بعد به سمته باکسرم رفتو بدون حرف زدن با تموم قدرت کشیدشو پارش کرد
خودشم باکسرشو دراوردو رو تخت دراز کشید
به سمته دیکه بزرگش اشاره کرد
که برمو براش ساک بزنم با تردید به سمتش رفتم
رویه تخت رفتمو رویع پاهاش نشستم
چشمم یهو به گلدونه شیشه ایه رویه میز افتاد
باید با اون میزدم تو سرشو فرار میکردم
ولی الان حواسش بهم هست و همچین کاری فقط تنها شانسمو برایه فرار از بین میبرد
با هر سختی بود دیکشو تا ته تویه دهنم کردمو اروم اروم شروع به حرکت دادن کردم
از لذت زیاد چشماشو بستو ناله کرد تا دیدم حواسش بم نیستو داره ناله میکنه گلدونو برداشتمو با تمومه قدرتم زدم تو سرش

گلدون اینقدر محکم بود که بعد برخورده به اون محکمی هنوز نشکسته بود

مطمعنم صورتش داغون شده
خون از صورتش میچکید

تنها کاری که تونستم بکنم تو اون موقعیت این بود که کلیدو از جیبش بردارمو از خونش جیم شم
ولی نتونستم تحمل کنم همین طور رهاش کنم قبله بیرون رفتن تلفنه خونشو برداشتمو به اورژانس زنگ زدم امیدوارم لقبه قاتل به همه لقبام اضافه نشه
من یه احمقم یه احمق

سریع رفتم تو خونه خودمون
هیچکس نبود
رو تخت دراز کشیدم مخم هنگ کرده بود
نمیدونسم چی بگم
نمیدونسم چیکار کنم

بعده این همه زجر کشیدن
بعده این همه بدبختی
الان شدم قاتل
شدم ادم بده
شدم یه گیه عوضیه قاتل که همه دربارش قضاوت میکننو بد میدوننش

دیگه نمیتونم تحمل کنم
دیگه نمیتونم

ضربه ای که زین به من زد از همه این وقایع سهمگین ترو بدتر بود
خیلی بدتر
دیگه نمیخوام ادامه بدم

گوشیم زنگ خورد
نمیخواستم جواب بدم ولی
دست بردار نبود

بالاخره جواب دادم
و بعله زین بود

=نمیدونم چی بگم لیام واقن متاسفم

تا صداشو شنیدم بغض گلومو گرفتو شروع کردم به گریه کردن مثله بچه ای که گم شدعو مامانشو تازه پیدا کرده

_چرااا . چرا زین . من بهت اعتماد کردم . چرا تنهام گذاشتی

=لیام واقن مشکل برام پیش اومد ولی الان تو راه خونتم قول میدم بیام پیشت

_دیگگه نمیخواد بیای
دیگه برام مهم نی
دیگه هیچی برام مهم نیی

=چی شده لیام اروم باش اتفاقی افتاده؟!

_من کشتمشششش من کشتمش من قاتلم
با گریه و داد گفتم

=کیو؟ چیو؟ لطفن بهم بگو چی شده عزیزم

_امروز لویی میخواست بهم تجاوز کنه ولی من کشتمش

دوباره زدم زیر گریه

=خدای من  لطفن صبر کن خودمو برسونم باشه؟!

_نه زین دیگه نمیتونم اجازه بدم باهام بازی کنی دیگ نمیزارم . من بهت گفته بودم اگه قلبمو بشکنی بدون درنگ خودنو میکشم

=منم بهت گفتم که خفه شی و دیگه این حرفو تکرار نکنی

=خدافظ زین خدافظ برای همیشه . ممنون برایه همه چی

گوشیو قطع کردم
رفتم تو حموم
وانو پره اب کردم
همینطور با لباس توش نشستمو
تیغو از رو سکویه کناریم برداشتمو گذاشتم رویه شاهرگم
به کارم مطمعن بودم
دیگه نمیخواستم ادامه بدم

اروم زمزمه کردم

_خدافظ زینی




☺❤💛

Ziam_privacy_smutWhere stories live. Discover now