part15

715 63 10
                                    

د.ا.د زین

چشمامو باز کردمو استینو با چهره ی نگران روبه روم دیدم

_ما کج..کجاییم
لیام کجاس
صداش بزن میخوام ببینمش

ا*ما بیمارستانیم و لیام وقتی که رفت دیگه برنگشت متاسفم اقای مالیک

اشک تو چشمام حلقه زد
سروم رو با دستام جدا کردمو انداختم کنار
بلند شدمو سریع بدون توجه به اینکه استین روبه رومه لباسمو عوض کردم

ا*زین نرو تو هنوز خوب نشدی

_نمیتونم باید پیداش کنم اون به جز من هیچ کسو نداره
اگه میخوای باهام بیا میزارمت در خونمو خودم ازون طرف میرم

منتظر جوابش نموندم راه افتادم اونم پشت سرم اومد
جاستینو بادیگار تا دیدن دارم میام اومدن روبه روم

_جاستین پوله بیمارستانو حساب دوتاتونم بیاد دنبالم

به راهم ادامه دادم
سواره ماشین شدیم
با بالاترین سرعت میروندم
استینو در خونم گذاشتمو به نگهبان گفتم ببرتش داخلو ازش پذیرایی کنه
بعدم رفتم دره خونه چارلی
همه ی اطرافه خونشو گشتم به بادیگاردا گفتم برن دره تک تک خونه ها رو بزننو بپرسن و خودمم راه افتادمو با ماشین همه ی فروشگاه ها مغازه ها و هرجا که ب ذهنم میرسیدو گشتم ولی نبود که نبود
به ساعتم نگاه کردم
ساعت۱۱ظهر بود
حتمن الان گرسنشه
خدا منو لنت کنه که بازم نتونستم ازش مراقبت کنم
منو ببخش عشقم
بادیگاردارو سوار کردم
هیچ کدوماشون سرنخی از لی پیدا نکرده بودن

دور زدمو به سمته خونه ی لیام حرکت کردم
امیدوارم که اونجا رفته باش(":

د.ا.د لیام

کمرم خیلی درد میکنه
برایه باره اول تویه زندگیم سکس داشتم
اون مثله وحشیا به پشتم ضربه میزد
احساس میکردم دارم پاره میشم و بعد از ارضا شدنش با بیتوجهی بهم بلند شدو رفت
حتی سعی نکرد منو ارضا کنه
امیدوار بودم اولین سکسه زندیگمو تویه خونه مشترکم با عشقم داشته باشم یعنی زین
ولی این غیر ممکنه منو زین هیچ وقت نمیتونیم با هم باشیم
من لیاقتشو ندارم

کمرم بی نهایت درد میکرد نمیتونستم حتی تکون بخورم
همون مرده سیاه پوست داخل اتاق شد

پ*هی پسر حالت خوبه
باره اولت بود؟!

_ار..اره

پ* نگران نباش تا یه ساعت دیگ خوبه خوب میشی اینارو اقا گفتن براتون بیارم
گفتن همشو بخورین چون شب باید با یه پسره خیلی پولدار بخوابین و باید انرژی داشته باشین با اجازتون

داشت میرفت بیرون

_هی حاله جسی خوبه

*اره خوبه
ممنونم که مثله بقیه باهامون رفتار نمیکنی
تو خیلی مهربونی

Ziam_privacy_smutWhere stories live. Discover now