part4

831 90 2
                                    

#privacy
#ziam
#Part4

با دیدنه سین خوردنه پیامام
نفسم بند اومد
باورم نمیشد
سعی کردم جیغ نزنم
بعده دو مین
دیدم داره تایپ میکنه

  نتونسم تحمل کنم
چشمام سیاهی رفتو دیگه چیزیو ندیدم
.......
با پاشیده شده شدنه اب رو صورتم به هوش اومدمو مامانمو روبه روم دیدم
=لیام عزیییزم خوبی ؟!چه اتفاقی افتاد چیشدی عسلم
دستمو تو موهام کردمو اروم بلند شدم از رو زمین
رو تخت نشستم
یهو یادم اومد که چرا از هوش رفتم
دوباره یه جیغه بلند زدمو به سمته گوشیم شیرجه رفتم
_لطفن بگو چی شده؟!نکنه جنی شدی؟!
بدونه توجه بهش گوشیو روشن کردم و رفتم تو دایرکتام
دیدم ۴تا پیام از طرفه زین دریافت کردم
این بار حتی نتونستم جیغ بزنم
انگار لال شده بودم
میتونستم گرمیه اشکامو که رو پوستم سریع حرکت میکردنو بدون پلک زدن قطره قطره میچکیدن رو حس کنم
مامانم داشت از ترس سکته میکرد ولی نمیتونسم جوابشو بدم
ترسیده بود
فکر میکرد دیوونه شدم
خواست زنگ بزنه به اورژانس که مچشو گرفتمو مانع  شدم
بالاخره بعده نیم ساعت حالم بهتر شد
مامانم رویه موهام یه بوسه ی کوتاه زد
=حالت بهتره عزیزم؟!
_اره مامان متا..متاسفم ترسوندمت
=لطفا بهم بگو چی اینقدر شوکت کرد؟!
_بهت میگم ولی الان واقن حالم خوب نیست میخوام یکم بخوابم پس...
=باشه باشه عزیزم . من میرم تو راحت بخواب موقع شام صدات میزنم.  راستی نهارتو دادم به بابات که بهت بده . خوردیشون؟!
_اره چه نهاریم خوردم هنوز جاشون درد میکنه
تو دلم گفتمو بهش جواب دادم
_غذامو اورد که بخورم و خیلیم اصرار کرد ول..ولی واقن گرسنم نبود
=باشه پس من میرم  خوب بخوابی فرشته کوچولوم

تا در بسته شد گوشیمو دوباره برداشتم
با تموم قدرتم وارد اینستا شدمو دایرکتمو باز کرد سعی کردم دوباره حالم بد نشه
دیدم ۴تا پیام ک بم داده بود شده بود ۱۰ تا
با هر سختی بود بازشون کردم و شروع کردم به خوندن
<<پایان>>






<<شوخیدم😂😐>>

*گریه نکن لطفا
*متاسفم
*پدرت واقعا پسته
*منم همه ی شما فنایه عزیزمو دوست دارم اگه کمکی میتونم بکنم بگو لطفا (۲ساعت قبل)

*هی پسر حالت خوبه
*میتونم کمکت کنم ؟!
*نکنه دوباره داره میزنتت؟!
*اگه پیاممو دیدی جواب بده
*من نگرانتم
*دوست ندارم فنام اذیت بشن😐هرچه زودتر جواب بده (۳۰دقیقه قبل)


💛❤

Ziam_privacy_smutWhere stories live. Discover now