#ziam
#ff
#privacy
#Part8د.ا.د لیام
الان ساعت ۳ نصفه شبه
بیشتر از ۴ساعته که از تماسه زین گذشتهولی
هیچ خبری ازش نیست
نه کسی اومد نه کسی زنگ زد
الان میون زمین اسمون موندم
نه میتونم و نه میخوام که دیگه تو این خونه بمونمشاید بهتر باشه برمو در خونه منتظرش بمونم
مطمعنم اون میاد
مطمعنم قولش قوله
اون باهمه فرق
اون یه فرشتستیه چمدون برداشتمو رفتم دره خونمون
برا اینکه کسی نبینه این وقته شب بیرونه خونم
رفتمو پشت یه درخت قایم شدمدستام خسته شدن
چمدونو گذاشتم رو زمین
زمین بخاطر بارونه دیشب خیسو گلی بود ولی دیگه وایسادنو نمیتونستم تحمل کنم
نشستم رو زمین
از سردیه زمین اه کشیدم ولی چند دقیقه بعد عادی شدالان دقیقن سه ساعته بیرون نشستمو دارم میلرزم
اگه با ماشین شخصیشم میخواست بیاد دیگه رسیده بودبعد نیم ساعت یه ماشین اومدو کناره خونمونو پارک کرد
بدون صبر کردن دویدم سمتشو درو باز کردمولی
با دیدن چهره ی پیره زنه روبه روم جیغم دراومد
پیرزنه بد جور ترسید فکر کرد دزدمسریع از ماشین پایین اومدوجیغو داد کرد
صداش به هیکلش نمیخورد خیلی بلند بود=جیییییییغ . دزددددددددد . جنییییی بیا بیروننننن . پیترررررررر . کمک
پوکر نگاش میکردم ولی تا دره خونه باز شد باعث شد به خودم بیاد
پسره هیکله تقریبا بزرگی داشتو به سمت اومد
با اینکه کاری نکرده بودم ولی از ترس فرار کردم
اون پسر بخاطر هیکل بزرگش سرعتش تقریبا کم بود و من بالاخره بعده کلی دویدن تونستم فرار کنمهوا گرگو میش بود
الان دوساعته تنها تو خیابون دارم قدم میزنم
قلبم شکسته بود
واقعن فکرشو نمیکردم نیاد
ولی من دیگه به اون جهنم برنمیگردم
ساعت نزدیکایه ۸ صبحه
حتما تا الان فهمیدن که خونه نیستمو بابام حسابی شاکیه
حتمن فکر میکنه رفتم پیشه اون دوست پسره دروغیم و شبو پیشش خوابیدم
اون حتما میکشتمتو افکارم غرق بودمو به قلب شکستم فکر میکردم که خودمو جلو دره مدرسه پیدا کردم
خواستم برم تو ولی نه کتابی داشتمو نه وسیله پس خواستم برگردم که یکی صدام کرد
برگشتم که ببینم کیه
که دیدم یه دست روموهام اومدو محکم کشیدشونو بعله مستر تاملینسون بود
=نمیخوای سلام کنی کیتن
همینطور که پشتم بود دمه گوشم گفت
میتونستم دیکه برامدشو که اروم به پشتم میمالیدو حس کنم=خب که اینطور نمیخوای سلام کنی
پس باید تنبیه بشی ولی الان نه . بیا بریم تو کلاسا شروع شده_ولی...
=ولی چی
با اعصبانیت گفت_ولی من امروز نمیتونم بیام مدرسه لطفا بزار برم
=براچی
_میبینی که هیچی نیوردم
=ولی من نمیتونم بزارم تنها بری
_منظورت چیه
=الان کجا میری
_نمیدونم میخوام خیابون گردی کنم
=پس دنبالم بیا
_کج...کجا
=بهت گفتم دنبالم بیا
از مدرسه خارج شدیم
دستمو محکم گرفته بودو دنباله خودش میکشید
بعده ۱۰مین به ی کوچه رسیدیم_خ..خواهش میکنم بزار برم لو التماس میکنم
=نترس کوچولو
کلیدشو دراوردو دره یه خونه ی بزرگو ویلایی رو باز کرد
_ایی...اینجا کجاست؟!=به خونه ی من خوش اومدی هرزه کوچولو
ازپشت بغلم کردو حلم داد تو خونه
درو پشت سرش بستو منو برد داخل
تا داخل شدیم درو قفل کرد
وارد اتاق خواب شدیم و بازم درو قفل کرد=نترس فقط نمیخوام کیتن کوچولو فرار کنه
قدم قدم بهم نزدیک تر میشد=خب بیب . دیروز یه کارایی داشتیم که نصفه نیمه موند نمیخوای تکمیلش کنی؟!
_لو خواهش میکنم
با گریع گفتم
=خواهش میکنی چی؟! که بفاکت بدم ؟! ارع دیگه یه کیتنه گی بجز چنین درخواستی میتونه چی بگه . اووووم باشه پس درخواستتو قبول میکنم و مثه یه هرزه بفاکت میدم
دویدم به سمته پنجره که دیدم حفاظ داره
=گفتم که نمیذارم گربه کوچولویه من فرار کنه
دستشو ب سمته پیرهنش بردو سریع درش اورد و بدون درنگ زیپ شلوارشو باز کرد
=کیتن زود باش میخوام بقیشو تو انجام بدی زود باش شلوارمو دربیار_لو من هرزت نیستم بزار برم
=خودت میدونی که راه دیگه جز گوش دادن بحرفام نداری پس تسلیم شو . چشمم خیلی وقته که تو رو گرفته پس برام لخت شو . بهت قول میدم اگ کاری که میخوامو انجام بدی دیگه نزارم تو مدرسه کسی کمتر از مستر پین بهت بگه . زود باش پسره خوب لخت شو
با یه لحنه جدی گفت و واقن ترسیدم ولی سعی کردم کمتر ترسمو نشون بدم
_من نم..نمیخوام
=بهت گفتم لخت شو
😛💛❤
YOU ARE READING
Ziam_privacy_smut
Fanfiction#مقدمه ♡ #ziam #ff #privacy سلام من لیام پینم ۱۷ سالمه یه پسره کاملن تنها و افسرد هیچکس تاکید میکنم هیچکس منو دوست نداره دنیا برام جهنمه بابام از من متنفره همیشه میگه مایه ننگشم بهم میگه یه موجوده کاملن اضافیم که هرچه زودتر باید بمیرمو دنیارو با...