six: "پسرا نمیتونن زیبا باشن"

1.9K 324 109
                                    

"اوه، هری! نباید اینکارو میکردی." جی یاسمن هارو از دست هری گرفت.

"تو زیادی مهربونی."

"خواهش میکنم، خانم تاملینسون." هری سرش رو تکون داد، با نوک انگشتاش کفشاش رو دراورد.

"من رو جی صدا کن."

اون از در اشپزخونه رد شد و ناپدید شد قبل ازینکه سرش رو بیرون بیاره

"شام زود اماده میشه. لویی، میتونی به هری اطراف رو نشون بدی، هوم؟"

"ب-باشه."

لویی تقریبا دست هری رو گرفته بود اما صدای مامانش باعث شد بپره.

"صبر کن! اون دافودیل ها رو به من بده، اونا به اب نیاز دارن."

جی دست گل رو از دست پسرش گرفت دوباره تو اشپزخونه ناپدید شد.

هری به پایین نگاه کرد و به پسر کوچیکتر خیره شد، به طوری که ریز ترین حرکتاش رو میتونست ببینه.

"میخوای دستم رو بگیری؟"

چشمای لویی گرد شدن و ناخوداگاه لکنت گرفت

"م-من- امم، ار- اه" نفسش رو مثل یه پوف بیرون داد و از بین مژه هاش به بالا_هری نگاه کرد.

"ا-اره، لطفا."

و هری دست راستش رو بیرون نگه داشت و کمی خم شد.

"میتونم افتخار هدایت شما به طبقه ی بالا رو داشته باشم، پرنس دافودیل ها؟"

پسر کوچیکتر ریز خندید، و صادقانه، این صدا مثل بهشت بود. هری مطمئن نیست که واقعا مرده و اینجا واقعا بهشته.

لویی دستش رو توی دست هری گذاشت و لبخند بزرگی زد قبل ازینکه با یه لهجه ی کلاسیک بگه

"اوه حتما، پرنس لاوندر (سنبل)، شما میتونید."

"لاوندر؟"

لویی با سرعت به سمت بالا رفت، درحالی که هری رو پشت سر خودش میکشید.

"اره، من احساس کردم که تو بوی لاوندر میدادی وقتی اولین بار دیدمت."

پسر چشم ابی گفت، و چرخید به یه در اشاره کرد.

"اون اتاقمه."

و بعد، در رو هول داد و وارد شد.

"خوبه، خوبه." هری سری به چراغای ریزی که از تختش تا یکی از پنجره ها کشیده شده بودن تکون داد، اتاق لویی دیوارای بنفش داشت و یکمی از اتاق خودش کوچیکتر بود.

دوتا پنجره ی بزرگ داشت که یه دیوار بینشون و میز بینشون بود، همونطوری که انتظار میرفت یه لپ تاپ روی میز بود، روی یکی از پنجره ها گل های صورتی و ارغوانی روشن بود. ملافه های تختش سفید با یه گلدوزی کوچیک از گل گوشه های اون بودن، همچنین اون عروسک های حیوونی کوچولو کنار بالشت هاش داشت.

Be a good baby (Persian Translation)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant