eight: "چی میخوای، انجل؟"

1.4K 234 44
                                    

*ادیت نشده*

چند هفته بعد...

لویی با صدای الارمش که اهنگ 'Monster Mash' رو پخش میکرد بیدار شد. اون یه خمیازه ی کوچیک و جیغ مانند کشید قبل از اینکه از روی تختش بلند شه.

پسر کوچیک، با خوشحالی سمت پنجره رفت تا بازش کنه و تاریکی از بین بره و نور طبیعی به داخل اتاق بتابه.

امروز برای لویی روز خوبی بود، چون امروز یه روز کمتر شده بود تا رسیدن به هالووین. هالووین مناسبت مورد علاقش بود، چون تنها روزی بود که هرچی میخواست میتونست بپوشه و قضاوت نشه.

برای لباسای امروزش، لویی شلوار تنگ سفید جین، یه پیرهن یقه گرد یاسی، با تاج گل لاوندر انتخاب کرد.

بعد ازینکه پسر سر به هوا اماده شد، به سمت طبقه ی پایین رفت تا به مدرسه بره. هیچ صدایی از اشپزخونه نمیومد، و بوی صبحونه احساس نمیشد، پس لویی حدس زد که مامانش رفته سر کار، که به این معنی بود که خودش باید راهش رو تا مدرسه پیدا میکرد.

ازونجایی که یکمی سرد بود، لویی یه کاپشن/گرمکن مشکی ادیداس پوشید و به سمت مدرسش حرکت کرد.

وقتی به ورودی مدرسه رسید، اون یه پسر مو فر مشخص رو دید که به دیوار تکیه داده بود. این یه چیز روتین شده بود برای اونا، هری منتظر لویی میموند تا باهاش تا اولین کلاسش قدم بزنه.

"س-سلام، هری." پسر کوچیک سرخ شد.

پسر بلندتر بهش یه نیشخند تحویل داد و خودش رو از دیوار جدا کرد و به سمت لویی حرکت کرد. اون پسر قرمز شده رو بغل کرد، به سینش فشار داد و به عقب و جلو تکون داد.

با اینکه نمیخواست جدا شه، هری اغوشش رو باز کرد.

"چطور خوابیدی، دافودیل کوچولو؟"

هری پرسید وقتی به سمت اولین کلاس لویی به راه افتادن.

"خوب بود، ت-تو چی؟"

لویی با خجالت پرسید.

هری لبخند بزرگی زد.

"عالی بود، مرسی که پرسیدی."

پسر کوچیک لبش رو گاز گرفت،

"م-مشکلی نیست."

با اینکه اونا یه ماه همدیگه رو میشناختن، لویی هنوز وقتی دور و بر هری بود، لکنت میگرفت.

وقتی به کلاس انگلیسی لویی رسیدن، هری پیشونی لویی رو اروم بوسید و سمت کلاس اول خودش رفت؛ پسر قرمز شده رو تنها گذاشت تا به یه تپه از خمیر تبدیل شه. (اب شه.)

. . .

بالاخره وقت ناهار بود، و لویی خوشحال بود، چون این به این معنی بود که میتونست هری، نایل و لیام رو ببینه.

Be a good baby (Persian Translation)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant