three: "اون همین الانشم هری استایلز رو روی انگشت کوچیکش میچرخونه."

2.1K 364 224
                                    

"فکر نکنم اینطوری درست بشه، نایل." لویی لبش رو گاز گرفت درحالی که روی پاشنه ی پاش میچرخید.

"اره،‌ نایل. لویی درست میگه." لیام از پیش صندوق عقب گفت. صورتش برای یه لحظه مشخص شد قبل از اینکه دوباره پشت بدنه ی ماشین ناپدید شه.

نایل ناله کرد، "من که نگفتم میدونم چطوری میشه یه تایر احمقانه رو عوض کرد، لیام." پسر بلوند هوف کشید و یه دستش رو بین موهاش کشید.

"من فقط داوطلب شدم چون هنوز میخوام لو رو تحت تاثیر قرار بدم."

"نیازی نیست که منو تحت تاثیر قرار بدی، نایل."
لویی دستش رو جلوی صورتش قرار داد و ریز خندید.

"من همین الانشم باهات دوستم."

"من میخوام که دوستای صمیمی شیم."

"اوکی، پس دوستای صمیمی هستیم."

از پشت ماشین، درحالی که سرش توی اشغالای نایل که توی ماشینش بودن، لیام نمیتونست لبخندش رو پنهان کنه. لویی زیادی کیوت بود، اون پیش خودش گفت.

"یافتم!"

لویی و نایل ارتباط چشمی کوچیکشون رو قطع کردن و لبخندشون رو از بین بردن. بعد از اینکه نایل با کمک از روی زمین بلند شد، اون دوتا به سمت لیام رفتن درحالی که اون با بی دقتی اشغالا رو پشت سرش مینداخت.

"لیام! این ژاکت فوتبال دانشگاهیه منه!" نایل جیغ زد و دستشو دراز کرد تا اون تکه پارچه رو از دست دوستش کشید قبل از اینکه اون رو مثل یه بچه بغل کنه.

"این تقصیر من نیست که تو این همه خرت و پرت مزخرف توی ماشینت داری."

"اتاقت اخرین چیزیه که ممکنه بخوام ببینم."

لویی اروم گفت درحالی که داشت لیام رو که تایر یدک رو درمیوورد نگاه میکرد.

نایل اه کشید. "بابت همه ی این چیزا متاسفم، لو."

"عیبی نداره، تو فقط پیشنهاد دادی که منو برسونی خونه."

"اخ!‌ فاک!" لیام داد زد وقتی انگشتش زیر تایر سنگین له شد.

"لیام!" نایل سرزنشش کرد، دستاش رو روی گوشای کوچیک لویی گذاشت.

"تو نباید دور و بر اون فحش بدی!"

لویی ریز خندید و اروم دستای نایل رو از روی صورتش کنار زد.

"من مشکلی ندارم. من فقط دوست ندارم خودم حرف بد بزنم." پسر چشم ابی تاج کج شده ش رو درست کرد.

بعد از چند دقیقه، لویی خودش رو درحالی که کنار ماشین نایل روی زمین نشسته بود پیدا کرد. پاهاش رو شبیه یه ضربدر گذاشته بود و ریتم یه اهنگی که کامل یادش نبود رو زمزمه میکرد.

انگشتاش خودشون رو با یه دسته گل سرگرم کرده بودن، مینای طلایی، اگه بخوایم دقیق بگیم؛ زنگوله های سبز و زرد رو روی کوسن و گل های افتابگردون میذاشت. (ها؟😐) گلبرگ های ظریف همدیگه رو کامل میکردن وقتی لویی بصورت مداوم اونارو به هم مثل یه تاج وصل میکرد.

Be a good baby (Persian Translation)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin