eleven: "فکر کنم ممکنه تو یکم بیشتر از من شیطون باشی، انجل."

1.3K 173 52
                                    

*ادیت نشده*

---

"درمورد این مطمئن نیستم، دافودیل." هری یکم درمورد کاستوم دوست داشتنی با اینحال منحصر به فرد نامطمئن بود.

پسر چشم ابی سریع سرش رو تکون داد. "تو بانمک شدی-" لویی بلافاصله بخاطر حرفش سرخ شد. "منظورم اینه که، خیلی خوشتیپ بنظر میای."

هری لباس رو کامل پوشیده بود، بجز کلاه گیسش. شلوار بنفش طورش پاهای بلندش رو به خوبی میپوشوند و دور رون هاش یکم تنگ بود. پیرهن خال خالی سبزش تا نصفه دکمه هاش رو بسته بود و پوست برنزه‌ش رو به نمایش گذاشته بود تا بلافاصله توجه لویی رو جلب کنه. ساسبندهاش و دستمال گردن عجیب کوچولوش هم پوشیده بود، و اون وقتی بود که لویی متوجه دستکش های دست هری شد- انگشت های بلندش داشتن کمر شلوارش رو درست میکردن. حتی کلاه هم رو سرش بود، فرهاش رو خوابونده بود.

هری لبش ر‌و گاز گرفت، بادقت به صورت قرمز شده‌ی لویی نگاه کرد و اروم اروم لبخند زد. "اگه من بانمک شدم، پس تو قراره کاملا خوشمزه بنظر بیای، کوچولو."

اون نیک نیم کیوت باعث شد لویی مثل دیوونه ها لبخند بزرگی بزنه. انگار وقتایی که هری با اون چشم های سبزش انقدر عمیق بهش نگاه میکرد، ذهنش پر از مه میشد. اون انقدر محو شده بود که فقط تونست زیر لب بگه، "اوکی."

هری سعی کرد خندش رو خفه کنه وقتی فهمید یکم زیادی به لب های لویی خیره شده بود، "تو خیلی کیوتی."

ذهن لویی هنوز بنظر میومد اونجا نبود. "اوکی."

"من از چیزای کیوت خوشم میاد."

"اوکی." صدای لویی نرم بود.

"من ازت خوشم میاد."

"اوکی."

"تو یه ضبط خرابی؟" هری خندید. "برو کاستومت رو بپوش، سایز درست رو برداشتی؟"

لویی از محو شدگیش بیرون اومد. "این کوچیکترین سایزی بود که داشتن." اون پلک زد، پاکت رو نشون داد. "خب، تو سایز بزرگسالان. ازین متنفرم که انقدر..."

"کوچولویی؟" هری حرفش رو تموم کرد. "ریزه میزه؟ فسقلی؟" اون حتی جرئت کرد که بگه، "کوچولو خوشمزه؟"

پسر چشم ابی مثل یه گوجه قرمز شده بود. "اوکی." اون تو خودش جمع کرد و سریع وارد اتاق پروی خودش شد.

هری نیشخند زد، به چارچوب در تکیه داد و فروشگاه هالووین بزرگ رو از نظر گذروند. اونجا با مانکن هایی که لباس تنشون بود، کدوتنبل های فومی، اسکت ها، و حشره های مصنوعی تزئین شده بود. لویی از حشرات نمیترسید، هری اینو امروز فهمید، البته بجز هزار پا. اون مشکلی با عنکبوت، صد پا یا زنبورای بزرگ نداشت. فقط واقعا تحمل هزار پاها رو نداشت. "چرا باید انقدر پا داشته باشن!" لویی جیغ بد وقتی به مجسمه‌ی یه هزار پا که از دیوار اویزون بود رسیدن. "اینجوری ساخته شدن،" هری جواب داد. "این درست نیست! این..." لویی ادامه داد، "این مشکوکه. دارن چه نقشه‌ای میکشن؟" هری نمیتونست جلوی خنده هاش رو بگیره تا وقتی که پهلوش نیشگون گرفته شد. انگشتای کوچیک لویی مشخصا درداور بودن.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Jul 13, 2020 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Be a good baby (Persian Translation)Onde histórias criam vida. Descubra agora