9.کاره کوفتی

646 104 69
                                    

«لیام»

ساک رو با خستگی تو خونه گذاشتم و روی کاناپه لم دادم.
زین سریع و با اخم به سمت اتاق خواب رفت و روی تخت نشست و سرش رو تو گوشیش کرد.

نمیتونستم بزارم ازم دلخور بمونه.یجورایی تقصیره خودم بود که بحثمون شد.من خودم میدونم که زین به من حسی نداره.ولی حداقل اینو میدونم که من بهش حس دارم... از همون موقع که توی بار اولین بوسم رو باهاش تجربه کردم اینو فهمیدم که میتونم عاشق یه پسر باشم....البته فقط  یه پسر....که اونم حتما باید زین باشه...حسه من هرروز قوی تر شد اما من مثل احمقا سعی کردم اتفاقی که اون روز افتادو ازش مخفی کنم...حسی که بهش دارم و ازش مخفی کنم.....شاید میترسیدم...

آره من میترسیدم که با فهمیدنه این موضوع اون و عصبی کنم و حتی این رابطه دوستانم و باهاش از دست بدم.

با دو دلی سمت اتاق رفتم.

پشتش به من بود و من و نمیدید.

بهش نزدیک شدم و از پشت بغلش کردم.
_آقای مالیک هنوز از دستم ناراحته؟؟

با اخم سرش و از گوشیش بلند کرد و بهم نگاه کرد....معلومه که اون الان با بغل کردن من مشکلی نداره و فکر میکنه این یه بغل دوستانست..اون هیچ وقت قرار نیست با این کاره کوچیک مثل من قلبش تند بزنه

_لی فقط برو..حوصلتو ندارم

به زور لبخند زدم و کنارش رو تخت نشستم

_زین بیخیال...من نفهمیدم چی گفتم..پس خواهشا انقدر بزرگش نکن

_باشه بخشیدم..حالا راحت شدی؟؟الان میتونی شرت رو کم کنی

اخمام تو هم رفت و بهش چشم غره رفتم و از اتاق بیرون اومدم.

اگه یکم دیگه خونه میموندم  بخاطر این مدل حرف زدنش باید برای دور بعدی دعوامون آماده میشدم

کلید رو برداشتم و دوباره از خونه بیرون رفتم.

آدرس خونه اون دختری که بخاطرش تا اینجا اومده بودیم رو چک کردم و سمت خونش رفتم..به هر حال من برای درگیری با زین اینجا نیومدم.باید سریع کارمو تموم کنم و شرم رو از این شغل فاکی کم کنم

خونش زیاد دور نبود.

سریع اونجا رسیدم و دم درش پارک کردم و منتظر شدم سرکار خانم هر وقت دلش خواست از خونش بزنه بیرون تا من خودم و یجوری بهش بچسبونم

حدود نیم ساعت معطل بودم که گوشیم زنگ خورد...زین بود

_بله؟

_لیام؟؟ببینم کجا رفتی؟؟

_بیرون.

_خودم میدونم رفتی بیرون نابغه میگم کجایی؟؟

صداشو یکم بالا برده بود و داشت بیشتر کلافم میکرد

_گفتم که.بیرونم

made up//ziamWhere stories live. Discover now