Part1

732 103 25
                                    




داستان اونا با همه ی داستانهای دنیا متفاوته!
چون اونا یه اشتباه بزرگ کردن !

نه مثل همه ی ادم ها!اشتباهی که دنیا رو به فلاکت کشید!

داستان اونا حتی شروعشم متفاوته!چون از سطل زباله شروع میشه!...

لویی توی سطل آشغال متوسط کلاس نشسته بود و خدارو بابت ابعاد کوچیکش شکر میکرد و البته زین رو برای روی مخ بودنش لعنت!

گوشیش برای بار هزارم توی دستش لرزید و مجبورش کرد که پیام رو باز کنه.

[زین]:نمیخوای بیخیال شی؟! آخرش به فاکمون میدی!

بی صدا خندید و جوابش رو با سرعت تایپ کرد.

[لویی]هی فاک تکه کلام منه لعنتی!!!
چیکارمیکنی؟کجاست؟!

کمتر از چند ثانیه بعد جوابش روی صفحه ی گوشیش ظاهر شد.

[زین]اماده باش!

لویی توی دلش با خباثت خندید...

اونا به مرحله ای از کرم ریختن رسیده بودن که حتی مامان زینو وارد بازیای کثیفشون کرده بودن...البته اون زن هیچ تقصیری نداشت فقط زین جای شکرش رو با نمک عوض کرده بود!

صدای باز شدن در نیشخندی رو روی لبای هر دو پسر به وجود آورد. اد وارد کلاس شد و زین سریع نیشخندشو با یه لبخند معصومانه عوض کرد و جلو رفت.

اد: اوه زین!

زین: هی استاد، این کوکیا رو برای شما اوردم!

اد: واو زین تو ازاین کاراهم بلد بودی؟!

زین خندید و شونه اش رو بالا انداخت.

لویی دستشو جلوی دهنش گرفت تا صدای خندش از سطل بیرون نره و به اد که دو قدم اونور تر وایساده بود نرسه.

زین: نه این کاره مامانمه پیشنهاد میکنم امتحانش کنید.

اد زیرلب زمزمه هایی از تعجب میکرد که لویی نتونست بشنوه.

لویی نفسش رو حبس کرده بود و خوشحال بود که بوی آشغال توی بینیش نمیپیچه. چون آشغالا رو خالی کرده بودن.

چند ثانیه بعد به انتظار گذشت و ضربان قلب پسرا از هیجان روی هزار بود. اد یکی از کوکی ها رو با تردید برداشت و خورد... و بلافاصله صدای عق زدنش اومد.

سریع با قدم های بلند سمت سطل زباله دوید و تا خواست محتویات دهنش رو اونجا خالی کنه، لویی از جا پرید و تقریبا داد زد:

TheMistake |Z.M| |L.S|Where stories live. Discover now