Pov loui
با حالت سوالی بهش نگاه کردم.
ه_فقط نباید منو قضاوت کنی...
_هی پسر انقد تو زندگیم قضاوت شدم که قضاوتت نکنم...
ه_خب من... من، بخاطر این تبعید شدم که... گی ام...؟
با حالت سوالی بهم نگاه کرد که عکس العملم رو ببینه.
_فقط همین؟
ه_خب راستش آره.
_اینو که منم هستم ، فقط کسی نمیخواست به گرایشات یه زندانی تبعیدی توجه کنه...
با تعجب بهم نگاه کرد.
ه_واقعا؟ من فک کردم الان تمام تلاشتو میکنی خودتو ازم دور کنی.
_هی پسر! من اینطور ..._اصلا من چی به نظر میام؟
ه_آدم ماهی؟
قهقه زدم.
_شایدم آدم ابشش دار؟
ه_همون...
_خودت چی؟
ه_من کاملا شبیه یه فرشتم که قدرت پروازشو گرفتن..
_صحیح
ه_هی پسر یجوری تظاهر نکن که انگار احمقم.
صورتشو کج کرد.
_آخه فرشته ها شاخ های بزرگ ندارن؟
ه_خب ما میتونیم استتارشون کنیم و آخرین بار که داشتن شوتم میکردن پایین استتار بودن.
_تاحالا امتحان کردی که بازم میتونی درشون بیاری یا نه؟
----_____-----____
دوستان حدود ۱۲ نفر کتابو میخونن ، بعد یه نفر ووت میده کامنتم ۰ ؛ میشه خوااااههههششش کنم (توجه کنید خواهش نه تهدید.) قسمت بعد ۵ تا ووت و ۳ تا کامنت داشته باشه ؟ اگه بدونین من چجور پست میذارم.
بهر حال مرس که میخونین
💙لاو یو💚
#X_Haker
ESTÁS LEYENDO
Taboo[larry_stylson]
Fanficدو پسر یکی از اعماق اقیانوس و دیگری از تاج آسمان هردو رانده شده... آیا عشق در جزیره تبعید شدگان زاده میشود؟ نظراتتون رو به آیدی: @iEnchanting بفرستید*~*