زين

115 22 4
                                    

Depression and Obsession - xxxtentacion

"من اينجام، نفس مى كشم و تمام حواس پنجگانم كار مى كنن. " نفس عمیقی مى كشم، بوى تختم اضطرابم و كم مى كنه. براى بار آخر نفس عميق مى كشم و بعد عضلات بدنم كم كم شل مى شه.

هر شب بايد به خودم يادآورى كنم كه من زندم و بعد آروم مى گيرم. بايد زندگى با چشم و پوستم داخل بكشم تا آروم شم براى همينه كه از تاريكى بدم مياد.

لپ تاپم و از شكم دردناكم بلند مى كنم و سعى مى كنم از بين بالشت هاى مختلفى كه روى تختم ريختم جاى راحت ترى پيدا بكنم. خود لپ تاپ وزنى نداره اما گرماش اذيت كننده اس.

نمى دونم چرا اولين كارى كه بعد از بيدار شدنم كردم اين بود كه برم و ارقام مرگ و مير در اثر تصادف و گوگل كنم و ايده اى ندارم با چه انگيزه اى درحال ديدن شماره هاييم كه بالا و پايين مى ره.به اين فكر مى كنم براى اولين بار تو زندگيم خانوادم با كار مفيدشون اين اعداد و بالا بردن.

قى كنار چشم هام و پاك مى كنم و به ساعت ديجيتالى اتاقم نگاه مى كنم. ساعت چهار و هفده دقيقه صبح، اگه ويد داشتم مى تونستم تا ساعت چهار و بيست دقيقه صبر كنم و بعد تو خمارى كه دنيارو لذت بخش مى كنه فرو برم. اما ويدى وجود نداره و قراره تك تك ثانيه هاى 'روز اول مدرسه' رو به خاطر بسپرم و خيلى عادى برم و بيام.

ماه امشب كامل شده و شايد اين دلیل خوبى براى اينه كه امشب ديوونه تر از بقيه شب ها هستم. ماه كامل هميشه باعث ديوونگى مى شه و هر دانشمند احمقى كه اين و رد كنه بايد بره گه خودش و دو دستى بخوره.

سوال: زين تا كجا مى تونه عجيب باشه؟
جواب: الان مى فهميم.

پس از اتاق بيرون مى رم. صداى خر خر برادرم حس تنهايى كه اين وقت شب رو وجودم سايه انداخته رو از بين مى بره مطمئنا هيچ وقت نمى فهمه صداى خرخرش براى كسى مثل من حس آرامش داره.

در اتاق موسيقى و باز مى كنم. هيچ صداى غژ غژى نمى ده كه اين خوبه چون اگه مامان بيدار بشه و من و درحالى ببينه كه ساعت چهار درحال پرسه زدن تو خونم اتفاق خوبى نمى افته.

دركل هرچى با من ارتباط داشته باشه آخرش به خوبى تموم نمى شه چون من زينم و هيچ صفت خوبى ندارم.

در اتاق و مى بندم و به فضاى عايق بندى شده اطرافم نگاه مى كنم. اينجا هيچى نيست فقط منم. مى تونم تا وقتى كه بقيه بيدار مى شن جيغ بكشم. اونقدر جيغ بكشم تا صدام دورگه شه و براى يك ليوان آب به پاى مامان بيفتم و اون درحالى كه اشك تو چشماى تيله ايش حلقه زده بهم بگه همه چى خوب مى شه.

ولى اينكار و نمى كنم. چون مامان خيلى وقت با من حرف نمى زنه و هيچ كس اهميتى نمى ده من يك ليوان آب مى خوام و مطمنئنا هيچ چيز قرار نيست خوب پيش بره چون من زندم ولى اون نه.

صداى خر خر برادرم پشت ديوار جا مونده فقط صداى نفس هاى مقطع خودم و مى شنوم كه توى تاريكى اتاق شنيده مى شه. من تنهام و اين من و مى ترسونه.

دستم روى چراغ مى لغزه. در صدم ثانيه برق مياد و همه جا روشن مى شه اما من هنوز تنهام و اين روشنايى كه حقيقت و تو صورتم مى كوبونه.

سوال: كى مى خوام عادت كنم؟
جواب: هيچ وقت.

The Perks of Loving Zayn MalikTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang