[2]
....: بينندگان عزيز اميدوارم حالتون خوب باشه!اما خبري كه هم اكنون بدست ما رسيد خبريه كه شايد هيچ كدوممون توقعش رو نداشتيم....
دومين قتل سياسي امروز ساعت دوازده ظهر در يكي از خيابان هاي اين شهر رخ داد!
وزير امور خارجه كشور كه امروز ظهر طي اين اتفاق پسر خود رو از دست داد اعلام كرده كه قاتل رو به سزاي عملش مي رسونه!
اما سوال اينجاست كه "مگه قاتل الان توي زندان نيست؟"
خب ما با فرمانده ارشد سپاه "جاني دپ" صحبت كرديم و ايشون گفتند كه كسي كه فعلا در دست پليسه يكي از همدست هاي قاتله و اين فقط يك سرنخه!
اما اين حرف با گفته هاي قبلي ايشون كاملا تفاوت دارد و ناگفته نماند كه ما هيچ وقت از پشت پرده مطلع نخواهيم شد!
.......
ليام چشماشو ماليد و تلويزيون رو خاموش كرد
و گوشيش رو برداشت تا اطلاعات بيشتري بدست بياره
اولين عكسي كه از "سم اسميت"پسر وزير امور خارجه كه به وحشيانه ترين حالت ممكن كشته شده بود رو باز كرد و با دقت بررسيش كرد
اما مهم ترين چيزي كه مي شد توي اون عكس ديد نوشته اي بود كه با خون كنار جنازه اش نوشته شده بود:" اعتدال يا انتقام؟"
يكم به جمله خيره شد و اين ها رو كنار هم چيد... قطعا كسي كه اين نمايشو راه انداخته قصدش فقط ترسوندن مقامات نيست!اون چيز ديگه اي هم ميخواد
موبايلشو برداشت و شماره باباشو گرفت
جف: چه عجب تو يادت افتاد يه بابايي هم دارييي!!!
+. ببخشيد بابا خيلي سرم شلوغه
ج: خب حالا اين زنگ زدنت به چه مناسبته؟
+: ميخواستم ببينم ميتوني يه اطلاعاتي در مورد سم اسميت و پسر رئيس جمهور بدي؟
ج: فعلا نه!
+: بابا لطفا
ج: بچه تو هنو دهنت بو شيرخشك ميده اين فضوليا به تو نيومده
+: بابا -_-
جف كمي فكر كرد: بذار ببينم چي ميشه
+: مرسي باي
تلفنو قطع كرد و كت چرمشو تنش كرد و از خونه زد بيرون
تو ماشين بود كه چند تا پيام از باباش براش اومد
بازش كرد:
YOU ARE READING
Irresistible
Fanfiction[completed] حادثه های کوچیک... اتفاقات بزرگ... تغییرسرنوشت... یه دیدار ساده... یه اتاق با نور و در و دیوار سفید.... یه پرونده ی قتل... یا یه عشق ابدی.... اینا همش داستان زندگی من و توئه.... نمیدونم پایانش طناب دار دور گردنمه یا دستای گرم تو... ولی...
