اهم اهم! گوش کردن بهFool For You زین برای این پارت از جایی که هز شرو به خوندنش میکنه خیلی لازمه!!! :")
____________
زین چشماشو بسته بود و داشت با خودش یکی از آهنگای امینم رو زمزمه می کرد که با صدای پنجره ی در آهنی و برخورد نور با چشمهاش توجهشو به اون داد
مورگان با لحن سردی گفت: بلند شو مالیک
زین از نبود مایک تعجب کرده بود: اتفاقی افتاده؟
مورگان با داد گفت: گفتم بلند شو
زین حس کرد چیزی توی گلوش سنگینی داره میکنه و چشماش پر شده...این رفتار حقش نبود
بلند شد و رفت سمت دری که حالا باز شده بود
مورگان بی معطلی دستمالی رو روی چشمای زین بست و دستهاش رو نبست که باعث تعجب زین شد
زی: د-داری کجا می بریم؟
مورگان چیزی نگفت و زینو یکم به جلو هل داد و به خاطر چشمای بستش راهنماییش کرد
زین که بغضش صداشو می لرزوند گفت: دا-داری میترسونیم لطفا بگو
باز جوابی نشنید تا وقتی صدای باز شدن دری رو شنید و بعد به اونجا هل داده شد و صدای مورگان رو شنید: تا پنجاه بشمر و اون چشم بندو باز کن و فکرشم نکن زود تر اینکارو انجام بدی
زین با ترس سری تکون داد و تو دلش شروع کرد به شمردن
تو همین بین مورگان رفت و برق کل اون قسمت از زندان رو برد
...چهل و هشت،چهل و نه، پنجاه
زین چشماشو باز کرد و با تاریکی محض روبرو شد.
برگشت عقب و توی تاریکی خورد به درداد زد: آهای کسی اینجا نیست؟
و بعد برگشت و نشست روی زمین و داشت گریه اش میگرفت و تقریبا بغضش ترکید.
اما بعد نفسای کسی غیر از خودش رو کنارش حس کرد و با ترس رفت عقب.
اما بعد آروم شد. تاریک بود و هیچ چی نمی دید اما اون بو بوی آرامش میداد....بوی لیام!بی جون و ترسیده گفت: لی-لیام؟
لیام طاقت نیاورد و بغلش کرد و همون موقع برقا وصل شد و دوباره همه جا روشن شد.
با اومدن برق، دو تا ترقه ترکیدن و بعد نایل و شایا و هری و لو برای اون دوتا دست زدن و شروع کردن تولدت مبارک خوندن.
DU LIEST GERADE
Irresistible
Fanfiction[completed] حادثه های کوچیک... اتفاقات بزرگ... تغییرسرنوشت... یه دیدار ساده... یه اتاق با نور و در و دیوار سفید.... یه پرونده ی قتل... یا یه عشق ابدی.... اینا همش داستان زندگی من و توئه.... نمیدونم پایانش طناب دار دور گردنمه یا دستای گرم تو... ولی...