مجلس شروع شد و نمايندگان مجلس يكي يكي وارد اون مكان شدن.
جاني و انسل تو لباساي گارد ها بودن و منتظر موقعيت.
انسل نگاهي به جاني كرد و موقعي كه مطمئن شد توجها بهش نيست گفت : واقعا براي يه آشوب حاضري؟ تو ميخواي امروز كل ليستتو خط بزني!
جاني با نفرت به چهار نفري كه توي ليست عدالتاش بودن نگاه كرد و گفت : بزرگترين اختلاص، قتل عام فقرا ، جنگ با كشوراي بي گناه ، كشتن يه دختر پنج ساله براي تهديد باباش! اين بي عدالتيا بايد همينجا جواب داده بشه
نفرت تو نگاش موج ميزد و با كوبوندن لاتنر به ميز و سكوت نماينده ها ، فقط ميتونست دنبال موقعيت باشه.
لاتنر يه نامه رو گرفت بالا و نگاه انسل به اون نامه دست نوشته خودش افتاد. يني واقعا رئيس جمهورشون انقدر احمقه؟؟؟
لاتنر گفت : سه روز پيش اين نامه روي ميز من پيدا شده در حالي كه معلوم نيست از كي و چطور بدستم رسيده و حكما داره بي گناهي ماليك و يه نقشه معلومو به ما گوشزد مي كنه! تو اين نامه نوشته كه :(مملكت سگي اي كه به خاطر حماقت خودش بخواد يه بي گناهو بكشه بايد نابود شه و ما داريم كارو راحت ميكنيم! اگه ميخواي به يه جنگ جدي تبديلش نكنيم هيچ غلطي نكن وگرنه بد ميبينين احمقا!)
انسل پوزخندي زد و با عصبانيت تفنگ دستشو سمت لاتنر گرفت و تيري رو سمتش رها كرد
خودشم شوك شد ازين حركت اما اون انسل بود!
وقتي مطمئن شد اون تير كشنده نيست به جاني علامت داد و مغز چهار نفري كه ميخواستن رو به علاوه چند تا نگهبان رو نابود كردن و از پنجره روي پشت بوم ساختمون دوم و از اونجا به يه ساختمون خارج مجموعه و بعد به سمت ماشينشون حركت كردنكوچه پس كوچه ها رو رد كردن و جاني زد رو ترمز و ماسك و گريم صورتشو دراورد و انسلم همينطور
ج: تو ي احمق رواني ديوونه ي فاكي اي! اين قرار ما نبود. طبق برنامه ميفهمييي؟؟ طبق برنامه بايد پيش بريم
فرياد مي كشيد و مي كوبوند رو فرمون
انسل رفت صندلي عقب و ريلكس دراز كشيد و بيخيال گفت: آروم دستت له شد! من هركار دلم ميخواد ميكنم و انقد عوضي هستم ك يكم ديگه بري رو مغزم تو رو هم بكشم. مي فهمي كه؟
YOU ARE READING
Irresistible
Fanfiction[completed] حادثه های کوچیک... اتفاقات بزرگ... تغییرسرنوشت... یه دیدار ساده... یه اتاق با نور و در و دیوار سفید.... یه پرونده ی قتل... یا یه عشق ابدی.... اینا همش داستان زندگی من و توئه.... نمیدونم پایانش طناب دار دور گردنمه یا دستای گرم تو... ولی...