-: ولم کنین عوضیا. من اون فگوت کثافتو میکشمیاسر فریاد کشید و دختراشو از خودش دور کرد و تریشا رو هول داد و باعث شد تریشا روی زمین بیوفته.
ولیحا دستشو که به خاطر ضربه ی دست باباش درد شدیدی گرفته بود رو با اون یکی دستش گرفته بود بلند شد و با گریه گفت: این همه مدت زندگی هممونو نابود کردی.باعث شدی دنیا با هرکسی بخوابه و خونه هرکسی بره که تو این جهنم نمونه. دیگه نمیشه زینم نابود کنی. اول باید از رو جنازه هممون رد شی
یاسر سمتش اومد و یکی زیر گوشش خوابوند: جاش باشه از رو جنازتم رد میشم دختره ی کثافت
ولیحا روی زمین افتاده بود و گریه میکرد.
صفا همون موقع وارد خونه شد. تریشا از سکوت صفا استفاده کرد و از رو زمین بلند شد و قبل اینکه یاسر بفهمه صفا رو کشید توی اتاقجلوش نشست: صفا خوب گوش کن اگه برادرتو زنده میخوای...بابات آدرس خونه دوست پسرش لیامو گیر آورده. میخواد بره و یه بلایی سرش بیاره. این آدرسشه
آدرسو دست صفا داد و ادامه داد: بی سر و صدا میری به این آدرس و خبرشون میکنی...قبل اینکه پشیمونی به بار بیاد
صفا استرس پیدا کرده بود. سرشو تکون داد و آروم از کنار باباش که درحال زدن ولیحا بود رد شد...
دیگه داشت حالش از این زندگی به هم میخورد....
فورا یه تاکسی گرفت و اون آدرسو دست راننده داد: لطفا تند برو..
.
.لیام کنار زین که داشت قاشق چنگال ها رو طبق یه الگوی خاص رو ی میز میچید وایساد و گفت: خیلی خسته شدی سوییتی
زین زیر چشمی به لیام نگاه کرد و بعد توی یه حرکت خودشو روی لیام انداخت و گفت: وای سرم گیج رفت...خیلیی حالم بده...انقد خستم فک کنم ضعف کردم.
لیام هول کرد: خب الان چیکار کنم؟ گاااد! نایل بیا زین حالش خوب نیست
زین خنندید بلند شد و گونه لیامو بوسید: مرسی که نگرانمی لیوم...ولی من خوب خوبم
لیام پوکر زینو نگاه کرد: دیگه منو با خودت امتحان نکن زین
-: من که عاشقتم!
زین با خنده گفت و مشغول کارش شد دوباره.
زنگ در پشت سر هم به صدا دراومد. لیام با ذوق به زین نگاه کرد: مثکه مهمونمون عجله داره! بریم استقبالزین همراه لیام اومد و در رو باز کردن و با قیافه آشفته صفا مواجه شدن
صفا خودشو بغل زین انداخت: زین برو. ففط اینجا نباش اون عوضی میخواد بیاد سراغت
YOU ARE READING
Irresistible
Fanfiction[completed] حادثه های کوچیک... اتفاقات بزرگ... تغییرسرنوشت... یه دیدار ساده... یه اتاق با نور و در و دیوار سفید.... یه پرونده ی قتل... یا یه عشق ابدی.... اینا همش داستان زندگی من و توئه.... نمیدونم پایانش طناب دار دور گردنمه یا دستای گرم تو... ولی...