-از قصه هايي كه لزوما،پايان خوبي ندارند-

150 28 0
                                    

آن من بودم
كسي كه هر بار پيشقدم شد
كسي كه هر بار غرورش را زير پا گذاشت
همان كه هر بار با هزار برو و بيا و فكر براي كلمه به كلمه جملاتي كه ميخواست به تو بگويد برايت پيام ميفرستاد و تو هميشه
تنها جوابت
همان گل كليشه اي قرمز رنگ بود
و من هر بار دل شكسته تر بودم
و من همانم كه باز هم بعد از اينهمه با كوچك ترين كاري كه در سمت من انجام ميدهي از خوشحالي آسمان ها و زمين را از خاطر مي برم
و
اينجا تويي و او
هماني كه دوستش داري و دوستت دارد
بينتان چيزي دو طرفه است
مثلا او براي تو گل ميخرد و تو آن گل را لاي پر قو نگه ميداري
دوستش داري ميدانم
دوستت دارم بدان
عذر ميخواهم كه بلد نيستم وقتي چيزي يا كسي را دوست ندارم از تعارف ها و عشق ورزيدن هاي الكي استفاده كنم
ولي اينبار به خاطر تو سعي خودم را ميكنم
الهي كه كنار هم پير و پيرتر شويد :)

آيلين💜

▵ از روز ها ▿Where stories live. Discover now