-از پيدايش-

63 14 1
                                    

پيراهنت را مي شكافم
درِ سمت چپ سينه ات را باز ميكنم
قلبت آنجا ترك خورده،سياه شده و دارد درد ميكشد
قلبت را در دستانم جا ميدهم و به بيرون ميكشم،
قلبت ميان انگشتانم مي نشيند و انقدر نبض نميزند،مي گذارد متمركز شوم
پيراهن خود را مي شكافم
درِ سمت چپ سينه ام را باز ميكنم
قلبم با نبضش آنجاست،سرخ سرخ است
انگشتانم به سمت قلبم ميروند و آن را از جا ميكند
انگشتانم مى خواهند به سمت سينه تو بروند
مي خواهند قلبم را به تو ببخشند
تمام و كمال
با آن همه سرخي
اما يكهو انگشتانم ضعف مي كنند
پرتاب ميشوند روي زمين
قلب هاي جفتمان از انگشت هاي من سر خورده
و اي واي كه منو تو افتاده ايم روى زمين
نفس نميكشيم
اما در اثناي فاصله بين منو تو
دو قلب چسبيده اند به هم ديگر و
احتمالا قول و قرار هميشگى بودن ميگذارند
قلب من و تو در فاصله ما به هم برخورد كردند
و در آنجا
در همان لحظه برخورد
كهكشان ها و جهان ها شروع شدند

آيلين💜

▵ از روز ها ▿Où les histoires vivent. Découvrez maintenant