Liam's prove:زین: خب پیتزا میخوام.
من: آخیش اینو بلدم، موادشو داری؟
زین: نه.
من: ای بابا، پس چی داری؟
زین: یک آشپزخوب باید...
نفس عمیق کشید و به آشپزخونه اومد و روبه روم وایساد.
زین: سنگ هم دادن.
نفس عمیق کشید و فوشی زیر لبش داد.
زین: نمک بزنه و بپزه.
من: بدبختی اینه که سنگ هم اینجا نداریم.
چشمامو چرخوندمو زین نیشخندی زد و در فریزر رو باز کرد و نشون داد.
زین: همه چی هست.
نفس عمیق کشید.
زین: بفرما، شروع کن.
من: تنوری چیزی داری؟
زین: تنور؟ فر هست.
من: چی؟
زین: نشنیدی؟
پوکر شد و در اون چیزی ک بهش میگفت فر رو باز کرد و نشون داد.
زین: مثل تنور می مونه.
نفس عمیق کشید.
زین: اما پیشرفته.
من: آهان.
سرخ شدمو داخلشو نگاه کردم.
همشون فلزین اما انگار شبیه تنور هستن یکم...من: بعد این دکمه ها چیه؟
زین: واسه داغتر کردن.
نفس عمیق کشید.
زین: سردتر کردن دما.
من: واقعا؟
زین: بله.
با حالت پوکری گفتو سری تکون دادمو سراغ آرد و وردنه رفتم.
زین: چیکار میکنی؟
من: میخوام خمیر پیتزا درست کنم دیگه.
زین: لازم نکرده.
نفس عمیق کشید.
زین: آمادش هست، اوناهاش.
به بسته ای که داخل فریزر بود اشاره کرد و شونه بالا انداختم.
من: حالا یه بار خمیر دست ساز بخور، توش سم نمیریزم.
چشمامو چرخوندمو زین نیشخند زد و دستاشو زیر چونش گذاشت.
خدایا...
از اون پسر جذاب یکدفعه تبدیل به یه پسر کیوت شد...
چرا اینقدر تغییر حالت؟...
لبخندی زدمو سری تکون دادمو آرد و خمیر و وردنه رو برداشتمو شروع کردم به دایره وار درست کردنش.
یعنی اونا چجوری بدون خمیر درست کردن میپزن؟...
خمیر آماده؟...
یعنی اونا میپزن اونو بعد دوباره میدن ب مردم؟...
چه کاریه، خودت بپز و پولی هم خرج نکن...
البته برای زین ک فرقی نمیکنه به هرحال اون هرچقدر بخواد پول داره...
YOU ARE READING
FOG1 {ziam} -COMPLETED-
Fanfiction-بپرسم؟ اولین جمله و اولین سوالی که اون ازم پرسید... اون یعنی زین مالیک... کسی که منو سرحد مرگ میترسوند... وکسی که تاسرحد مرگ منو روز به روز دیوونه ی خودش میکرد... و کسی که به عجیب ترین شکل ممکن مهربون بود... کسی که من درواقع همین 24 سال سنی هم که د...