part3

74 10 2
                                    

و ارایشم همه جا پخش شده
" چرا سرتو میندازی پایین، گریه کردی؟" استایلز گفت و اومد نزدیک تر
" نه" دروغ گفتم
" عزیزم تو واقعا دروغگوی افتضاحی هستی اون صورت خوشگلت قرمز شده و ارایشتم یکمی پخش شده به من دروغ نگو " اون با لحتن
عادی و خشک گفت عالی شد  الان بخاطر دروغام منو میکشه
" پاشو برو صورتتو بشور و لباساتو عوض کن و بعدش بخواب " استایلز گفت و به طرف در رفت
" میتونم اسمتو بپرسم؟"من پرسیدم و صدام میلرزید چون خیلی گریه کرده بودم
"هری" گفت و از در رفت بیرون اسم قشنگی داره برعکس ذات و باطنش
***
نور دقیقا میخوردتو تخم چشمام از تخت بلند شدم ی دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم  از پله ها پایین اومدم هری رو صندلی جلوی میز صبحونه نشسته بود
" سوفیا رو بلند کنیدو بهش بگید بیاد صبحونشو بخوره و بعد میتونه بره تو باغ که حوصلش سر نره  " هری دستور داد و بلند شد
" اقا اون بیدار شده " خدمتکاره گفت و هری برگشت منو نگاه کرد من همونجا وایستادم و نگاهش کردم
"منتظر چی هستی عزیزم؟" هری گفت ولی خیلی خشک بود من اروم اروم رفتم سمت میز و رو صندلی نشستم
" ساعت چنده؟" من پرسیدم و به هری نگاه کردم
"9 " اون گفت و بلند شد
" صبحونتو بخور فکر کنم بقیشم شنیدی " گفت و رفت
من شروع کردم به خوردن و خیلی گشنم بود پس تقریبا همه چیز رو خوردم و کسی نمیتونه منو بخاطر این سرزنش کنه و اگه بکنه هم میتونه بره بمیره
وقتی کاملا سیر شدم بلند شدم و از خدمتکارا تشکر کردم و اونا خیلی خوشحال شدن و وقتی پرسیدم چرا خوشحال شدید گفت چون اونایی که صبحونه میخورن تشکر نمیکنن منم گفتن اون از تربیتشونه 
رفتم تو باغ کلی چرخ زدم و خیلی با خودم حرف زدم اینقدر حرف زدم که حرف کم اوردم
" دیوونه ای چیزی هستی؟" برگشتم ی مرد رو دیدم
"نه " تو دیوونه ای اسکل
"وقت ناهاره " اون گفت و اومد نزدیک تر، دورشو ببینم
من همراهش رفتم و فهمیدم نه تنها هری جذابه بلکه افرادشم جذابن سر میز نشستم و هری یکم بعد اومد و بهم گفت وقتی ناهارم تموم شد برم دفترش
" هری اون داره اوج میگیره مثل ی عقاب" زین گفت و من با تعجب بهش نگاه کردم
" زین سر ناهار بحث کار فاکی رو پیش نکش اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه اون از من میترسه و این خودش ی نکته مهمه"هری گفت و من بهش نگاه کردم چه مهربون و باادب
" ولی اون اینکار رو میکنه مثل دفعه پیش که خونتو اتیش زد "
" زین من گفتم که اینطوری نمیشه اون لعنتی هیچ فاکی نمیتونه انجام بده امشب کارشو ی سره میکنم"هری با عصبانیت گفت چه صبور اخی ،زین خب اذیتش نکن دیگه به فکر خودم خندیدم
"سوفیا؟" تاحالا چیزی درباره غرش شیر شنیدید؟ چون هری دقیقا با گفتن اسمم همینکار رو کرد
"بله؟" من سعی کردم دوباره خندم نگیره
" به چی میخندی؟"
"هیچی ی جک یادم افتاد " چه مسخره
"بگو ما هم بخندیدم" هری گفت و نزدیک بود بهم حمله کنه
" خب ی روز  تیلور و دریک رفته بودن بیرون تیلور به دریک میگه 1$ داری بهم قرض بدی ؟ دریک گفت نه با اینکه داشت "گفتم و زدم زیر خنده چون این جک لعنتی خیلی خنده داره هری و زین بهم نگاه کردن و هری سرشو به نشونه تاسف تکون داد
من دوباره شروع کردم به خوردن غذام لامصب خوش بحالت هری که این اشپز ها رو داری "همم سوفیا تو چندسالته؟" زین گفت
"19 "من گفتم
"چند ماه دیگه هم 20 سالش میشه"هری گفت و خندید
"چقدر کوچولویی" زین گفت و خندید
" عزیزم من 19 سالمه نه 9 سال درنظر داشته باش و اینکه تو 30 سالته دلیل نمیشه من کوچولو باشم" من گفتم و یکمی از ابم خوردم
" فکر نمیکنی زبونت برای دهنت یکم بزرگه؟"زین گفت
" فکر نمیکنی من جوابتو هر دفعه میدم چون تو دلایل مسخره ای میاری؟" گفتم و نیشخند زدم اره بچ
" سوفیا حواست به رفتارات باشه " هری گفت و اخم کرد حالا این زین بود که ی قیافه 'هی بچ اون حالتو گرفت ' رو صورتش داره
" من حواسم..."
"بیا تو اتاقم" هری بلند شد و رفت تو اتاقش و من برای زین زبون در اوردم و اون غرید
" اینجا چندتاچندتا شیر داریم" من گفتم و خندیدم و دوییدم سمت اتاق کار هری
در زدم و وارد شدم
" من گفتم بیای؟" هری گفت
" یعنی الان برم بیرون؟" من گفتم و قیافه ' وتف حالا اومدم تو ' رو به خودم گرفتم
"بشین" وای اگه نمیگفتی وایمیستادم بچ
" هممم سوالی نداری؟" هری پرسید
" میزاری برم خونه؟" اینو گفتم و هری خندید
" مطمعنی 19 سالته؟ چون مثل بچه های 10 ساله حرف میزنی و اینکه نه من بخاطر تو کلی پول دادم "
"و من ازت نخواستم که اینکار رو کنی میخوای برات ساک بزنم؟ بعدش میزاری برم؟" گفتم و هری قهقه زد
"سوفیا باور کن اینجوری نمیتونی بری خونه و ممکنه تا همیشه پهلوی من باشی"
"چیییییی؟" من داد زدم و قیافه هری جدی شد
" من نمیمونم تو نمیتونی نگهم داری چرا؟ برو یکی دیگه رو پیدا کن برات ساک بزنه من میخوام برم خونههه" همه اینا رو داد زدم و اگه زمان قابلیت لینو داشت که برگرده عقب بدون شک اینکار رو میکردم اون غرید بدم غرید
" تا حالا چیزی درباره خشم شنیدی؟" هری غرید و بلند شد
منم بلند شدم و عقب عقب میرفتم
" من خیلی صبور بودم " اره جون خودت " ولی  دیگه داری رو اعصابم راه میری" هری داد زد و  دسمتو کشید و به طرف پله ها برد در اتاقمو باز کرد و پرتم کرد تو
" این تو میمونی تا یاد بگیری چجوری مثل ی دختر 19 ساله رفتار کنی" من سریع بلند شدم و هری قفل در رو برداشت من بازوشو گرفتم
" هری... ببخشید من ..."
" دفعه بعد به من دست نزن چون از این بد تر میشه" هری خیلی عصبی بود جوری ک سبزی چشماش تیره شده بود
منو دوباره هل داد که برم داخل و در رو قفل کرد من شروع کردم به گریه کردن اینقدر گریه کردم که صدام گرفت و چشمام از درد باز نمیشد پس رفتم رو تخت و اروم به خواب رفتم
فکر کنم وسطای نیمه شب بود از خواب بلند شدم  و رفتم سمت در ولی همچنان قفل بود  دوباره گریه کردم  صدای هق هقم دیگه بند نمیومد صدای پا شنیدم ولی قفل در تکون نخورد
"حالم ازت بهم میخوره استایلز " داد زدم و دوباره گریه کردم
.
.
.
.
صبح شده بود و من هنوز رو زمین کنار در بودم و اصلا پلک رو هم نذاشتم و فقط گریه کردم  فکر کنم چشمام قرمز شده باشه و کلی کک و مک رو صورتم داشته باشم چون هری وقت مدت طولانی گریه میکنم  کک و مک میزنم بلند شدم و رفتم و حموم وان اب رو پر کردم و  نشستم تو وان  و فکر میکردم چقدر قراره اینجا دووم بیارم  اون میخواد با من چی کار کنه؟  خیلی خوابم میومد ولی  اصلا دوست نداشتم بخوابم  دوباره گریه کردم یاد این افتادم که جیسون چطوری دست رو من بلند کرد عوضی
صدای داد  و ناله از حیاط میومد حوله رو دورم انداختم و در ایوون رو باز کردم و دیدم  ی مرد رو زمین  جلوی هری زانو زده و تقاضای بخشش میکنه و هری فقط نگاهش میکنه
"قسم میخورم رئیس دیگه ابن اتفاق تکرار نمیشه  قول میدم" اون مرد گفت
" دفعه پیشم همین رو گفتی ولی چی شد؟ خونم اتیش گرفت .. همممم بذار فکر کنم" هری گفت و ادای فکر کردن رو در اورد
" من نمیزارم به شما اسیب برسه قول میدم " اون مرد دوباره گفت و هری  ی چاقو از تو جیبش در اورد چه مجهز  و تو دستش فرو کرد ولی اروم اروم
" رئ...یس"  اون مرد ناله کرد
" کمکم کن "هری الکی ناله کرد و بعد خندید " دارم به خودم صدمه میزنم جلومو بگیر" هری دوباره گفت خب برو چاقو رو از دستش بگیر دیگه  مرد شروع به گریه کرد چی؟ مشکل چیه؟
" تفنگ" هری دستور داد " تو حتی نمیتونی از من محافظت کنی چون اجازه اینو نداری که نزدیک بشی پس خدافظ جک تو این مدت نه تنها کمک نکردی بلکه بیشتر گند بالا اوردی" هری گفت و بنگگ 
فکر کنم ساعت ها میگذره که این صدا تو سرم اکو میشه من دیدم اون جلوی چشمم مرد اون کشتش اون روانی .. کشتش
اون باید بستری بشه صدای باز شدن قفل در اومد و من فقط به در نگاه میکردم
" سوفیا" هری با صدای خسک و سرد گفت و من فقط نگاهش کردم
" امیدوادم به ندازه کافی ادب شده باشی " هری گفت و ی ابروشو بالا داد
" تو ... باید بستری بشی " من گفتم
" سوفیا باز دوباره شروع نکن چون ایندفعه خوب پیش قرار نیست بره" هرب گفت و صداش کم کم داشت میرفت بالا
"چیه مگه دروغ میگم؟ تو قاتل زنجیره ای هستی " بلند شدم و داد زدم
" سوفیا"هری غرید و دستاشو مشت کرد جوری ک بندای دستش سفید شدن
" حقیقت تلخه ولی استایلز باید قبولش کنی و بدونی که من اینجا نمیمونم " گفتم و هری اومد جلو و من از ترس رفتم عقب و افتادم رو تخت شعت  هری اومد روم و دستامو بالا گرفت و نفسای تندش میخورد بهم
" تو.. کوچولوی هرزه زبونت برای دهنت خیلی بزرگه باید یکم ادب شی " هری گفت و دستامو محکم فشار داد و من از درد ناله کردم
" بهت اخطار داده بودم " هری غرید و به دستام چنگ زد
" ای ولم کن ولممم کن" من جیغ زدم و خودمو تکون میدادم که شاید فرجی شه و من ازاد شم  اینقدر جیغ زدم که احساس سوزش تو گوشم کردم  اون ... اون منو زد؟  اونقدر درد نداشت ولی اون منو زد 
احساس کردم هری دستمو ول کرد و جلوم ایستاد
" ایندفعه خودمو کنترل کردم دفعه بهت بهت رحم نمیکنم " هری گفت و با عصبانیت در رو بست و قفل کرد
دوباره شروع کردم به گریه کردن  هی گریه میکردم به هق هق افتادم  در باز شد اومدم دوبارا بد و بیراه بگم ولی احساس کردم چیزی رو میز گذاشته شد سرمو از رو زانوم برداشتم و دیدم خدمتکار رو میز برام غذا گذاشته 
" خانوم رئیس دستور دادن اینو بخورید کامل تا 30 دقیقه دیگه برمیگردم تا ببرمش  البته خالی" گفت و داشت میرفت
" به اون رئیس احمقت بگو من لب به این نمیزنم " اون سرشو تکون داد و از در رفت بیرون  بعد از 5 دقیقه دوباره در باز شد ولی ایندفعه هری بود
" سوفیا لج نکن بخورش وگرنه این هدمتکاره که کشته میشه فهمیدی؟" هری گفت و هنوز عصبی بود  منتظر جوابم نموند و رفت من نمیخوام کسی بخاطر من کشته بشه پس شروع کردم به خوردن با اینکه اصلا اشتها نداشتم پس فقط یک سومش رو خوردم و رفتم تو ایوون 

مرسی از اونایی که سی ام گذاشتن
بخدا کامنت بذارید  و ووت کنید منم زود زود اپ میکنم
-فکر میکنید بعدش چی میشه؟
-اصلا عاشق هم میشن یا ادمین داره اذیتتون میکنه؟ 😂
-از سوفیا خوشتون میاد؟
-اصلا از موضوع خوشتون میاد؟
مرسی که حمایت میکنید
-romina

Young Man & The Gun [H.S]Where stories live. Discover now