"اوه خدای من اقای استایلز این مثل ی رویا میمونه بالاخره شما رو دیدم" ی مرد جوان گفت و هری اروم لبخند زد اون ی قاتله خب؟ اگه میدونستی الان از ترس در رفته بودی
اون و هری مشغول صحبت شدن
"من حوصلم سر رفته" من به هری گفتم و بازوشو فشار دادم
" میخوای چیکار کنم الان؟ " هری گفت انگار از حرف زدن با من خوشش نمیاد
"اقای استایلز باید بگم که منم از صبحت کردن با شما حالم بهم میخوره ولی چه میشه کرد؟ من فقط حوصلم سر رفته " من گفتم و چشم غره رفتم
"سوفیا این اخرین باره که اخطار میدم مواظب حرف زدنت باش چون برات بد تموم میشه" هری گفت و بهم تنه زد
دقیقا برام بد تموم میشه اون استایلزه نه ی مرد عادی
"اوه داشتم میگفتم ما میتونیم با کمک هم این شرکت رو پایین بکشیم اونوقت اونا نمیتونن به شما اسیب بزنن اقای استایلز" اون مرد گفت و من دستمو زیر چونم گذاشتم
" فقط باید به ما اعتماد کنید جوری که ما به شما داریم" اون مرد ادامه داد
" جک اگه الان تیراندازی بشه که احتمالش 90% تو اول کی رو نجات میدی؟" هری گفت و پوزخند زد
" زنم رو " اون با اعتماد به نفس گفت هری کتشو صاف کرد و گفت
" احترام گذاشتن به خانوم ها خیلی واجبه ولی وقتی میگی از من حمایت میکنی من درباره این حرف میزنم و مطمعن باش تو اول خودتو نجات میدی سعی نکن شبیه جنتلمن ها باشی " هری گفت و کمرمو گرفت و به خودش نزدیک تر کرد و بهم پوزخند زد
" اقای استا..."
" تمومش کن به اندازه کافی نشون دادی" هری حرفشو با عصبانیت قطع کرد و من از ترس لرزیدم
خدایا این مرد دیگه کیه؟
" برمیگردیم عمارت" هری تو گوشم گفت و دستمو تو دستش گرفت
" اوه و ی چیز دیگه جک ، تو گفتی زن داری؟" هری گفت و برگشت
"ب..بله" جک با ترس گفت
" فکر نکنم زنت دوست داشته باشه بدونه تو به دختر من چشم داری و هی سر تا پاشو چک میکنی و لبتو گاز میگیری" واااااات؟ اون چی کار کرد؟
" شما اشتباه میکیند اقای استایلز من..."
" خفه شو فعلا باهات کار دارم جک ، مهمونمو راهنمایی کن " هری به بادیگاردش گفت
" بریم " اون گفت و من دنبالش راه افتادم شعت استایلز این لباس خیلی کوتاهه
"استایلز من متاسفم" جک داد میزد
" بشین تو ماشین ، سوفیا رو ببرید عمارت مطمعن بشید تا اتاقش سالم میرسه وگرنه باید جای قبرتونو تعیین کنید" هری گفت و در رو برام باز کرد و منو نشوند توش و بعد رفت
من حتی نمیدونم اینا کین
.
.
.
." سوفیا خوش گذشت؟" گریسی پرسید
" خسته کننده" من گفتم و خودمو انداختم رو تخت
"هی اون لباس میلیون ها دلار قیمتشه بلند شو " گریسی گفت و کمکم کرد که لباسمو در بیارم
"شب بخیر پرنسس" گریسی گفت و پتو رو روم کشید
" شب بخیر مامان" من گفتم و هردو خندیدیم
.
.
.
.
.
"چه خوش خواب " چشمامو باز کردم و هری رو بالای سرم دیدم
"چند وقته داری نگاهم میکنی؟"من پرسیدم و چشمامو مالوندم
" ی چند ساعتی میشه" گفت
" تو چطور جرئت میکنی.."
"شششش پرنسس سر صبحی چقدر غر میزنی " هری وسط حرفم پرید
" بلند شو دست و صورتتو بشور و صبحانتو بخور امروز روز درازی در پیش داریم" هری گفت و از اتاق رفت بیرون
اره باشه منم هر کاری گفتی رو میکنم اسکل
" سوفیاااا" هری داد زد
" باشه بلند شدم اههههه" منم جیغ زدم اه صبحمو به گه کشید
.
.
.
" پرنسس بالاخره بیدار شد"هری با طعنه گفت
" اصلا بامزه نیست که منو پرنسس صدا میکنی وقتی اسم دارم" من گفتم و رو صندلی نشستم
"هممم اره پس دوست داری چی صدا کنم؟ غورباقه؟" هری گفت و لیوانشو برد سمت دهنش
" چی؟ چرا ؟" من غر زدم و اخم کردم
"امروز خودتو تو اینه نگاه کردی؟ شبیه غورباقه ای" گفت و یکمی از قهوش خورد
" هاهاهاها" من الکی خندیدم و دلمو گرفتم
هری بهم نگاه کرد از اون نگاه هایی که ' سوفیا حواست به رفتارت باشه'
"باشههه " من هوف کشیدم
" سوفیا وقتی به حرفم گوش میدی ازت بیشتر خوشم میاد" هری گفت و به خوردن صبحانش ادامه داد
" ولی هر موقع تو بهم زور میگی احساس میکنم هر دفعه چقدر ازت بیشتر متنفر میشم" من گفتم و چشم غره رفتم
"همممم، میدونستی همه عشق ها از نفرت شروع میشن؟" هری گفت
" یعنی میگی عاشقمی؟ میدونی چون من..."
" اوه نه خدا نکنه چه بامزه عمراً" هری گفت و خندید
" خب چون من نیستم حتی ی کوچولو " من گفتم
" میبینیم" گفت و نیشخند زد
" چقدر از خودراضی" من گفتم و بهش نگاه کردم
"خب سوفیا دیشب چطور بود؟" زین پرسید
"زین اگه باز میخوای بامزه بازی دربیاری بدون که الان اصلا حوصله ندارم" من گفتم و یکمی از قهوم خوردم
"اوه نه عزیزم من دارم ی مکالمه رو شروع میکنم" اون گفت و نیشخند زد
" خب بد نبود" من گفت و به خودن صبحانم ادامه دادم
"زین اینقدر سر به سرش نذار مگه نمیبینی پرنسس سر صبحی حوصله نداره؟" هری گفت و هردو با هم خندیدن
" هاهاهاها "من دوباره الکی خندیدم
" پرنسس صبحتو چطوری شروع کردی؟" زین با تمسخر پرسید و من چشم غره رفتم
نظرتون چیه؟
فف رو دوست دارید؟
بعدش چی میشه؟
بخدا رای بدید و کامنت بذارید نمیمیرید
منم شبا بیدار میمونم تا اینا رو بنویسم
از اونایی که ووت میکنن و میخونن واقعا ممنونم
هر وقت ووت و کامنت گذاشتید نتیفیکیشکن پارت بعدی براتون میاد عزیزانم
-romina💚
YOU ARE READING
Young Man & The Gun [H.S]
Actionمن تو نقش بازی کردن عالیم ولی اون خیلی زرنگ تر از من بود من به طرفش کشیده شدم و تو دام عشق افتادم که اول ی اشتباه بود ولی کی گفته عاشق کسی شدن اشتباهه؟