يونگي و جيمين بعد از خوردن غذا روي مبل نشسته بودند و فيلم تماشا ميكردن،يونگي درخواست فيلم ترسناك داده بود و جيمين با ترس فقط به فيلم نگاه ميكرد،خونه كاملا تاريك بود و فقط نور تلويزيون فضا رو روشن كرده بود،صحنه ي ترسناك فيلم كه رسيد جيمين ناخودآگاه يونگي رو بغل كرد:
-نه نه نه!
يونگي كه جيمين رو اينطوري ديد فيلم رو نگه داشت و سمت جيمين چرخيد و صورتش رو گرفت:
+هي هي...جيمين....
جيمين كه چشماشو به يونگي داد يونگي ادامه داد:
+نترس من پيشتم چيزي نبود كه.....
اما ادامه ي حرفش با بوسه ي جيمين روي لبش نصفه كاره موند،جيمين لبش رو روي لب يونگي گذاشته بود و هيچ تكونه نميخورد و محكم يونگي رو بغل كرده بود كه انگار ميخواست اونو ببرن،يونگي كه از كار جيمين جا خورده و همينطور قلبش داشت به طور وحشيانه اي ميزد بوسه رو دو طرفه كرد و همينطور عميق تر،يونگي لباي جيمين رو ميبوسيد و ميمكيد،اونقدر اينكارو انجام داد كه نفس جيمين كم اومد و براي نفس كشيدن دهنش رو باز كرد يونگي هم از فرصت استفاده كرد و اونو روي كاناپه انداخت و روش خيمه زد
🔞🔞🔞🔞🔞🔞
پهلو هاي جيمين رو گرفت و دوباره شروع به بوسيدنش كرد،جيمين انگشتاشو تو موهاي يونگي فرو كرده بود و چنگ ميزد،جيمين دهنشو باز كرد تا بتونه كمي نفس بكشه كه دوباره يونگي از فرصت استفاده كرد و زبونشو توي دهن جيمين چرخوند،جيمين كه زبون يونگي رو احساس كرد لبخندي از روي عشق زد و دستاشو به يقه ي يونگي برد و چنگ زد،جيمين دكمه هاي يونگي رو دونه دونه باز كرد و بعد پيراهنش رو در آورد،يونگي در حين بوسه دست به تيشرت جيمين انداخت و اونو از تنش درآورد،بالاخره از لباش دل كند و بوسه هاشو تا روي گردنش آورد،ميمكيد و گاز ميگرفت،پايين تر رفت و رسيد به ترقوه اش كيس مارك هاي مختلفي گذاشت و وقتي رسيد به سينه هاش و شروع كرد به بازي كردن صداي جيمين بلند شد و شروع كرد به ناله كردن:
-آهه......يونگي.....
يونگي كه صداي جيمين رو شنيد سريع تر كار رو تموم كرد و دوباره لباي جيمينو به دندون گرفت،اما با حس كردن چيزي قلبش ايستاد،عضو جيمين سخت شده بود و ميتونست اونو حس كنه،كمربند شلوارش رو باز كرد و شلوار و لباس زيرش رو همزمان در آورد و پرت كرد،دست به شلوار جيمين كشيد و اونو هم با يه حركت سريع در آورد،از لباي جيمين دل كند و يه نگاه گذري به كيس مارك ها و جيمين انداخت اما جيمين حالش بدتر از اوني بود كه بتونه تحمل كنه با ديدن بدن سفيد يونگي ناله ي اعتراضي كرد:
-آهه يونگي زودباش...
يونگي خنده اي از روي بي صبريش كرد و دوباره جيمين رو بوسيد،جيمين پاهاشو دور كمر يونگي حلقه كرد و آماده بود كه يونگي عضوشو توي جيمين فرو كرد،جيمين از روي درد جيغ كشيد و شونه ي يونگي رو گاز گرفت،خونه ي يونگي از ناله هاشون پر شده بود،بعد از مدت طولاني هردو باهم خالي شدن،يونگي از جيمين بيرون كشيد و روي جيمين افتاد...
🔞🔞🔞🔞🔞🔞
توي بغل هم خوابيده بودن:
-جيمين،عاشقتم
جيمين با دستاش موهاي يونگي رو نوازش ميكرد:
+منم همينطور
يونگي بلند شد و بعد از پوشيدن شلوار و لباس زيرش جيمين رو بغل كرد و به اتاق خوابش برد اونو روي تخت گذاشت و بعد از حموم كردن،روي تخت رفت،جيمين از خستگي خوابش برده بود،دستي به موهاي لخت جيمين كشيد و بعد از بوسيدن پيشونيش گفت:
-شبت بخير عشقم
و بعد چشماش سنگين شد و به خواب رفت...
**********
تهيونگ به خونه نگاهي انداخت،به آشپزخونه،به كاناپه اي كه روش به مضخرف ترين شكل ممكن بهش عشقشو اعتراف كرده بود،به اتاق جونگ كوك كه طبقه ي پايين بود نگاه كرد،حتي عرضه ي اينو نداشت كه يه اتاق كنار اتاق خودش بهش بده،اون يه بي عرضه ي به تمام معنا بود،يه بچه،يه بچه اي كه انگار مادرش رو گم كرده بود و نميخواست زندگي كنه،تصميم گرفت كه به اتاق جونگ كوك بره اما تصميمش بي پايان موند،كنار در اتاق روي زمين نشست،به جونگ كوكش فكر ميكرد،به اين فكر ميكرد كه فقط ميخواد ببينتش و پيشش باشه،محكم بغلش كنه و نزاره بره،اما نميتونست،دلش ميخواست اشكاشو نگه داره اما با اومدن اولين قطره نتونست تحمل كنه و شروع كرد به گريه كردن،كم كم اشكاش به هقهق تبديل شد،با دستش به در ضربه ميزد:
-درو باز كن كوكي...
اما هيچكس نبود كه درو براش باز كنه:
-درو باز كن دلم برات تنگ شده...
با فكري كه به سرش رسيد باگريه خنديد:
-بيا بهت پشمك ميدم...
با بي جوني دستاشو روي صورتش گذاشت،و دوباره شروع كرد به گريه كردن،اون نميتونست ديگه زندگي كنه:
-حالا من چيكار كنم؟
دوباره بهش فكر كرد...
اونقدر گريه كرده بود كه هم صداش هم چشماش خشك شده بودن،با فكر اينكه بالاخره اين در توسط جونگ كوك باز ميشه نگاهشو به در اتاق دوخت و همونجا خوابيد...
********
جيمين با نوري كه به چشماش خورد بيدار شد،با يادآوري ديشب لبخندي به لبش اومد و نشست اما دردي كه توي كمرش پيچيد باعث شد ناله كنه،كنارشو نگاه كرد و ديد يونگي نيست،گوشيشو برداشت و به يونگي زنگ زد:
-الو يونگي؟كجايي؟
+اوه سلام عشقم بيدار شدي؟من روبروي خونم دارم خريد ميكنم برات صبحونه درست كنم...
-آها باشه
جيمين سريع سمت حموم دويد و بعد لباساشو پوشيد،از خونه بيرون رفت،ميخواست هرچه زودتر يونگي روببينه،نميخواست منتظر بمونه كه اون بياد خونه،به خيابون كه رسيد منتظر شد تا چراغ سبز بشه تا بتونه بره كه يونگي رو ديد كه پلاستيكاي خريد دستشه و داره به خيابون نگاه ميكنه،بلند داد زد:
-آقاي مين!
يونگي نگاهشو بهش دوخت،اول تعجب كرد اما بعدش با خنده براش دست تكون داد،
جيمين منتظر بود تا چراغ سبز بشه تا يونگي بياد اينور خيابون،
چراغ سبز شد و يونگي به طرف جيمين دويد،جيمين با خنده بهش خيره شد اما صداي بوق اونو از افكارش بيرون كشيد...
ميوه هايي كه يونگي خريده بود روي زمين قل ميخورد...
جيمين دستو پاهاش شل شد و با تلو تلو خوردن به طرف يونگي دويد...
با ديدن بدن بي جون عشقش روي زمين،پاهاش شل شد و روي زمين افتاد...
سر يونگي رو گرفت و صداش كرد،اما جوابي نميگرفت،شروع كرد داد زدن:
-كمك كنين!
مردم دورشون جمع شدن و هركس شماره ي اورژانس رو ميگرفت...
يونكي نيم نگاهي به جيمين انداخت،دستاشو به طرف صورت عشقش برد،دستشو به صورتش كشيد،اما طولي نكشيد كه دستاش افتاد و همه چيز سياه شد...
YOU ARE READING
Yoursmile💠
Romanceفيك خنده ي تو ژانر:رمنس،مخاطره،رمزآلود كاپل اصلي:ويكوك،يونمين كاپل فرعي:هوپمين نويسنده:@minoomp