" لوییییی ! لوییییی ! لوییییی ! لوییییییییی ! "هم تیمی هام خوشحالی کردن که من اخرین امتیاز مسابقه رو به دست آوردم ، وقتی فقط چهار ثانیه تا سوت پایان باقی مونده بود.
12 به 7
ما بردیم !
مردای هیکلی اومدن دور منو ، به همدیگه یه بغل گروهی گنده دادیم . حتی سرمربی مون هم اومد ! به سکوها نگاه کردمو خواهرامو دیدم که با پری ، جسی و لارن دارن تشویق مون می کنن .
یه لبخند گنده میزنم که حتی لپ هام درد میگیرن . بعدشم دارم سرمربی های دو تا از کالج ها رو می بینم ؟
فکر کنم آره .
ایستادن و برامون دست میزنن ، با سر تکون دادناشون کارمونو تایید میکنن . یه بار دیگه به دور و برم نگاه انداختمو چیزی رو دیدم که اصلا نمیخواستم ببینم .
هری داره با دوست دخترش حسابی حال میکنه ، دختره عین فاحشه ها می مونه .کاملا معلومه دانشجوی کالجه و حدودای بیست و دو سالشه ؛ و هری فقط نوزده سالشه ! این شرم آوره !
فوری رومو برمی گردونم و از بغل بچه ها خودمو جدا میکنم و میرم سمت رختکن . وقتی میرسم اونجا یه نفس عمیق می کشم و سعیمو میکنم که اشک هام جاری نشن .
وقتی یاد اون خاطرات زیبا و شگفت انگیزی که وقتی من یه مسابقه رو می بردم یا وقتی هری تو بیسبال برنده میشد ، میافتم ؛ قلبم درد میگیره .
اون همیشه منو جلو تمام مدرسه می بوسید ، وقتی همه هورا می کشیدن و عکس مینداختن . بعدش میرفتیم به اون دریاچه کوچیک و یا عشق بازی ملایمی داشتیم یا یه به فاک دادن خوب .
انقدر با کمدم ور رفتم تا بالاخره تونستم بازش کنم . شلوار جین تنگم و سوییشرت مدرسه رو برداشتم و سریع تنم کردم ، کمدمو بستم و قفلش کردم .
معمولا لباس ورزشیمو میبرم خونه و میشورمش .
از رختکن میام بیرون و میرم سمت سکوها ، آماده تماشای مسابقه راگبی میشم . کنار دخترا میشینم و میشنوم که بهم تبریک میگن ، ولی تمام ذهن و قلبم روی چیز دیگه ایه .
دارم می بینم که هری هنوز مشغول هل دادن زبونش تو گلوی دوست دخترشه . چندشم میشه و یاد اون شبی میفتم که اونا رو برای اولین بار با هم دیدم .
مربی اندرسون سر هری داد میزنه که پاشه لباسشو عوض کنه و برای بازی آماده بشه . انگار هری اصلا نمیشنوه ، چون آقای اندرسون مجبور میشه بیاد و خودش اونا رو از هم سوا کنه و هریو به طرف رختکنا هل بده و بهش چشم غره بره .
سرمربی هم درست به اندازه من ناراحته ..
.
.
.
★دست هاشو پشتش گره میکنه و تو عرض اتاق قدم میزنهبا چهره ای خنثی و بدون هیچ احساسی
: که اینطور!!!
حالا دیگه حرف و خواهش های منو به هیچ جاتون میگیرین!
هیچکس، دقیقا هیچکس
حتی یه قدمم برنمیداره! !
اونم برای چیزی ب سادگیه چندتا تگ کردن! !
باشه!
در ایز نو پرابلمNO PROBLEM AT ALL
アタシハダアレ
ESTÁS LEYENDO
Make You Mad [Persian Translation]
Fanfic"عصبانیش کن! " All Right Reserve To @louissmolbean