گایز این پارت ممکنه یکم شلوغ باشه و بعضی جاهاش مثه حضور یسری شخصیتا براتون گنگ باشه...
اما آخرش همتون سوپرایز میشین . 😈
بعد ازین پارت کم کم همه چی مشخص میشه...
اگر سوالی داشتین حتما بپرسین 🌹عمارت اوه سهون ساعت ۱۱:۳۰ شب :
بابا ؟
بابااااا ؟
لوهان ؟
کاااای ؟
جونمیوووون ؟جیسونگ سه طبقه خونه رو روی سرش گذاشته بود و بدون اینکه لحظه ای صبر کنه همرو صدا میزد !
- چیشده ؟
چرا نفس نفس میزنی ؟
جیسونگ چیشده ؟
جیسونگ درحالی که نفس نفس میزد رو به لوهان گفت :
چنلو... توی ماشینه...باید بیای کمکم...
- باشه !
درحالی که به سمت ماشین میدویدن لوهان دوباره از جیسونگ پرسید که چیشده...
با کوکی دعواش شد ! کوکی هم تا تونست کتکش زد ، توی ماشین که بودیم از حال رفت ، هرچی صداش کردم بیدار نشد .
- خیلی خب جیس در ماشینو باز کن .جیسونگ با احتیاط دره ماشین رو باز کرد و لوهان به سمت چنلو که روی صندلی عقب دراز کشیده بود رفت
- چنلو ؟ صدامو میشنوی؟
لوهاااان سریع باش ، میگم از هوش رفته .
یکم بجنب !
لوهان با کلافگی به سمت جیسونگ برگشت...
انقدر مثل بابات رفتار نکن قرار نیست هرچی شد دادو بیداد راه بندازی ! من دکترم بزار کارمو بکنم !چتونه دادو بیداد راه انداختین ؟
جیسونگ اب دهنشو قورت داد و یه قدم عقب رفت ،
هی..هیچی بابا ، یکی از دوستام با یکی دیگه...دعواشون شده ! منم آوردمش اینجا...حالش بد شده بود .
- دوستت کیه ؟
بابا ینی... دوستم نیست فقط..
برو کنار جیسونگ !
سهون جیسونگو کنار زد و سمت ماشین رفت ،
لوهان این کیه ؟
- چنلو ، پسره ژانگ ییشینگ ، میتونید کمکم کنید ببریمش داخل ؟ حالش خوب نیست !
سهون از تعجب چند ثانیه سره جاش ایستاد !
- اقای اوه لطفا !
خیلی خب ، لوهان تو برو کنار .
سهون داشت به طرف دره ماشین میرفت که لوهان جلوشو گرفت ،
- فقط.. یذره آروم بیارینش ، بدنش آسیب دیده .
خیلی خب میدونم !
لوهان نگاهی به سهون انداخت و بعد پشت چشمی نازک کرد...سهون پسره از حال رفته رو روی دوتا دستش گرفت و جوری که انگار هیچ وزنی نداره اونو به سمت عمارتش برد و لوهان و جیسونگ هم پشت سرش رفتن ،
اونو توی اتاقی که تقریبا مال لوهان بود و پر از وسایل پزشکیش بود برد و روی تخت گذاشت و در رو روی جیسونگ بست .
رو به لوهان خم شد و صورتش رو جلو برد ،
خودت میدونی نباید چیزیش بشه ! من میرم بیرون ، دو دقیقه دیگه برمیگردم ، فقط میخوام ازش بپرسم چیشده ؟ تا اون موقع چکش کن و بهم بگو که مشکل جدی ای براش پیش اومده یا نه .
- باشه سهون .
سهون از اتاق بیرون رفت و درو بست .چه غلطی کردی جیسونگ؟
گریه نکن جوابه منو بده !
بابا فقط عصبانی نشو ، من میدونم اشتباه کردم میدونم که نباید میاوردمش اینجا... اما لطفا عصبانی نشو
جیسونگ از ترس به هق هق افتاده بود و قدم به قدم از سهون دورتر میشد .
سهون به سمتش رفت و آروم بغلش کرد ،
دستشو روی موهاشو کشید و بوسه آرومی بهشون زد ،
آروم باش جیس ، گریه نکن ، نیازی نیست ازم بترسی ، فقط حرف بزن .
سهون زیاد از خودش همچین رفتارایی رو نشون نمیداد و به همین دلیل بود که جیسونگ ازش می ترسید، با اینجال جیسونگ میدونست که پدرش بیشتر از هرکسی عاشقشه و اگه گاهی باهاش تند برخورد میکنه سره این نیست که میخواد اذیتش کنه...
جیسونگ مثل جوجه ای که ترسیده بود قلبش تند تند میزد و خودشو محکم به سهون چسبونده بود .
سرشو بالا آورد و به سهون نگاه کرد ،
بابا کوکی مارو به جشن هالووین دعوت کرده بود...
ما رفتیم اونجا و...
جیسونگ فقط بگو چیشده که چنلو به این روز افتاده !
با کوکی دعواش شد ! کوکی هم کتکش زد ، گلوشو گرفته بود و داشت خفش میکرد ، منم با سنگ زدم تو سره کوکی !
بعد چنلو رو آوردم خونه ! تو راه از حال رفت و...
جیسونگ خاست ادامه بده که سهون حرفشو قطع کرد و به سمت اتاق برگشت .
YOU ARE READING
💸 SUFFER // Chensung
Fanfictionچنلو با وجود تمام زجرایی که کشیده بود و سختیایی که تحمل میکرد ، هیچوقت بیخیالِ اثبات علاقش به جیسونگ نشد . جیسونگ نمیدونست که تمامِ این مدت فقط بخاطر دروغایِ به ظاهر بی دلیلی که شنیده بود چنلو رو "زجر" میداد .