don't be scare

330 54 42
                                    


اگر با صحنه های اسمات مشکل دارین این پارت رو بهتون توصیه نمیکنم .
~ نظرات یادتون نره 💋

بعد از اینکه از مراسم برگشتن جیسونگ انقدر خسته بود که حتی حوصله لباس عوض کردن هم نداشت و با اینحال پِی این ماجرا رو نگرفت که لوهان چرا جوری رفتار میکرد که انگار از همه چی خبر داره ؟
خبر دار بودن لوهان از همه چی هیچ تهدیدی برای جیسونگ محسوب نمیشد ، پس لازم نبود راجبش نگران باشه اما قطعا مشکل لوهان نبود !
مشکل سهونی بود که اگر از هرچیزی که تا اون لحظه بین پسرش و چنلو پیش اومده بود خبر دار میشد کاری با جیسونگ میکرد که جیسونگ از بچگیش ازش وحشت داشت و خیلی وقتا کابوس شبش میشد !
جیسونگ تو اوج خستگی بود و تنها چیزی که مغزه خستش گنجایش فهمش رو داشت این بود که :
" سهون نباید چیزی بفهمه "...
سرشو روی بالش گذاشت و طولی نکشید که خوابش برد...
لوهان سری به اتاق جیسونگ زد و مطمئن شد که حالش خوبه و خوابیده .
صبح زود جیسونگ با حس دستای ینفر روی صورتش از خواب بیدار شد و به زور چشماشو باز کرد و با لبخند شیرین کای رو به رو شد .
- نمیخوای بیدار شی پرنس جیسونگ ؟
جیسونگ پتو رو دور خودش پیچوند و روشو از کای برگردوند
نه نمیخوام پاشم .
اصلا چرا هوا انقد تخمیه ؟
- زهره مار ! لوهان پایین منتظرمونه ، گفت تورو هم بیدار کنم .
- بابام کجاست ؟
الان دقیقا باباتو میخوای ؟ لوهانو میخوای ؟ میخوای بدونی هوا چرا انقد تخمیه ؟ فازت چیه ؟
پاشو ببینم من لوهان نیستم بشینم نازتو بکشم !
جیسونگ بالاخره بعده کلی غرغر از جاش بلند شد و به طبقه پایین رفت ، اون روز هوا شدیدا سرد بود و بارون شدیدی میبارید و همین همه چیو براش دلگیر تر کرده بودو بیشتر بی حوصلش میکرد...
موقع صبحانه خوردن کاملا بی اشتها بود و مشخص بود فقط برای اینکه لوهان بهش گیر نده الکی داره دست دست میکنه تا رانندش برسه !
لوهان با اینکه حواسش به جیسونگ بود بهش چیزی نگفت چون میدونست به اندازه کافی حالش گرفته هستو اگه چیزی بگه فقط بدترش میکنه...

اون روز توی مدرسه جیسونگ به طرز عجیبی تو نخه چنلو و بود و همش مثل پسرای هیز سر تا پاشو دید میزد ، چنلو هم مثل همیشه حواسش به جیسونگ بود و متوجه نگاهای خیرش شده بود...
چنلو به جیسونگ تکستی فرستاد و منتظر جوابش موند .

- انگار ینفر زیادی دلش تنگ شده .
طولی نکشید که جیسونگ جواب پیامشو داد و حسابی چنلو رو شوکه کرد .
- میخوامت چنلو ، همین امروز .
امروز بعد از زنگ آخر پشت ساختمون قدیمیه ورزشگاه باش ، خودم درو برات باز میزارم...
چنلو حسابی هنگ کرده و بود نمیدونست دقیقا باید چه ریکشنی از خودش نشون بده !
اون از نگاهای خیرش و اینم از الان که بهش میگفت "میخوامت" ...
کم کم داشت میفهمید که منظور جیسونگ اونشب توی رستوران دقیقا چی بوده...
ولی ساختمون قبلی ورزشگاه ؟
اون ورزشگاه قدیمی شده بود و همه چیزش به ساختمون جدید منتقل شده بود و برای اینکه دانش آموزا سمتش نزن دورش رو حصار کشیده بودن و دره حصار ها هم قفل بود .
البته اون مدرسه به قدری بزرگ و مجهز بود که بچه هاش به ساختمون قدیمی ای مثل اون توجهی نکنن...

💸 SUFFER // ChensungWhere stories live. Discover now