part6

1.7K 197 9
                                    

هری یکم قرمز شد و گفت:
مهمونی چطور بود؟
لویی:
خوب بود غذاهای خوشمزه و شراب و یه سری مهمون جذاب قراره دوهفته دیگه به سمت شمال برم تا هم نگاهی به مرز بندازم و هم یه سری کار دیگه.
هری حقیقتا یکم خوشحال شد که قراره برای یه مدت کوتاه شاهزاده رو نبینه.
لویی:
تو چه خبر؟
هری یه لبخند زد و گفت:
امروز تا هر وقت که خواستم خوابیدم و بعدشم با برایس رفتیم شهر تا واسه برده خونه یه چیزایی بخریم میدونی برایس خیلی عنق و جدیه اما کارای زیادی واسم کرد اون حتی اجازه داد باهاش سوار اسبش شم!
لویی لبخندی زد خوشحالی هری زیادی براش شیرین بود.
لویی:
خب الان وقتشه که خستگیم در بره
به تازگی از اون حس بدی که اوایل به هری دست میداد خبری نبود و اابته که این به خاطر ملایم شدن لوییه!
لویی:
لباسات رو درار و بیا تو حمام.
لویی با غرور گفت و همین جور که سمت حمام میرفت لباساش رو در اورد و وارد حمام شد و درو نیمه باز گذاشت.
هری با تعجب به رفتن لویی نگاه کرد عاخه تو حموم!
لباساش رو در اورد و نسبت به قبل خجالت کمتری رو حس میکرد.
لویی حضور هری رو حس کرد پس برگشت سمتش و با نیشخند به اون بدن سفید زیبا نگاه کرد.
اما هری داشت به پشت لویی نگاه میکرد که یه حوض بود و میتونست بخاری که از آب میاد بیرون رو ببینه(وان قدیمی)
لویی خودش آروم رفت تو اب و بعد به هری اشاره کرد تا بهش ملحق بشه.
هری هم به سمت حوض رفت و یه پاش رو تو آب فرو کرد اما سریع پاش رو آورد بیرون و گفت:
سوختمممم
لویی خندید و دست هری رو گرفت و روبه روش وایسوند.
هری با کمی ترس به لویی نگاه کرد اما شاهزاده دستش رو تو آب فرو برد و بعد به هری پاچیدش‌‌.
هری جیغی از سورپرایز زد و خندید خب هری عاشق آب بازیه.
لویی اینقدر این کار رو تکرار کرد که هری کاملا خیس شده بود.
هری از سرما میلرزید و دلش میخواست بره تو حوض پس با اشاره لویی سریع رفت تو آب و لبخندی به خاطر گرمای آب زد.
لویی با غرور گفت:
تا حالا همچین حمامی دیده بودی؟
هری اخم ظریفی به خاطر غرور لویی زد اما بالاخره اون یه شاهزاده بود و نمیشد توقع زیادی ازش داشت.
هری سعی کرد روراست باشه:
البته که نه اینجا قصره و همه چیزش زیباست.
لویی:
درسته اما باور کن قصر های بهتری هم هستن پدرم زیاد به قصر اهمیت نمیده اما الیزابت خیلی زیاد اهمیت میده و مطمئنم که وقتی شاه بشم الیزابت قصر رو خیلی زیبا تر میکنه.
هری خشکش زد خدایه من اون فرامش کرده بوددد پرنسس الیزابت همونی که با لویی یه بار از وسط شهر رد شدن لویی زن داشت! خدای بزرگ مننننن هری چطور همچین چیزی رو از یاد برده بود!
اگر لویی متاهل بود پس چطور اجازه داشت برده خونه داشته باشه چطور تمام این شبا رو با هری گذروند!

هری با شوک به لویی نگاه کرد و گفت:
پرنسس الیزابت چطور بهت اجازه داد؟چطور اجازه داد همسرش عین هرزه ها هر شب با یکی باشه؟! اگر یکی از برده هات حامله بشه چی؟ اگر یکیشون عاشقت چی یا اگر تو عاشق یکیشون بشی چی؟ چطور به اجازه داده اینقدر ضعیفه که حتی نمیتونه شوهرش رو کنترل کنه؟!
هری زمانی که اشک تو چشماش بود با بغض گفت.
لویی:
من یه شاهزادم‌ و هر غلطی که بخوام میکنمممم
لویی فریاد زد و به سمت هری حجوم برد و بدون هیچ صبری دیکش رو تا جایی که تونست تو سوراخ هری فرو برد.
لویی بدون توجه به فریاد های هری خودش رو تکون میداد.
لویی:
میبینی من هر لحظه هر کاری که بخوام میکنم.
من شاهزاده بریتانیای کبیرمممم
لویی وایساد و خوش رو بیرون کشید و تو دستاش اومد در حالی که هری حتی سفتم نشده بود!
البته که فقط درد رو حس کرده بود.
لویی:
تو منو عصبانی میکنی و نمیزاری باهات خوب رفتاد کنم انگار قرارمون یادت رفته تو هم باید سعی کنی بهتر باشی.
هری:
هنوزم نمیتونم بفهمم.
لویی:
اون نمیتونه نیاز جنسی من رفع کنه پس بهم گفت که میتونم از یه برده خونه بزنم.
هری:
اونم مثل تو من فکر میکردم پرنسس ها مهربونن و نمیزارن یه مشت برده این وسط بدبخت تر بشن.
لویی:
این از نظر تو بدبختیه خیلی ها آرزوشونه که من فقط نگاهشون کنم .
لویی از وان به به گوشه حوض تکیه داد و گفت:
برگرد برده خونه
هری با تعجب به لویی نگاه کرد اصولا برای برگشتش باید کلی خواهش میکرد.
لویی:
مگه نمیشنوی گفتم گمشوووو
هری از جاش پرید و به سرعت از حوض بیرون اومد و از حمام خارج شد.
_____________________

Royal loveWhere stories live. Discover now