part7

1.9K 203 14
                                    

همه برده ها آزاد شده بودن و فقط برایس و هری تو برده خونه بودن که به زودی قرار بود خراب شه.
هری و برایس تا وقتی اتاق هری که کنار اتاق لویی بود حاضر شه باید تو برده خونه میموندن و این یکم از جو قصر دورشون میکرد.
یک روز از رفتن لویی میگذشت و الیزابت فهمیده بود که اون اتاق داره برای کی ساخته میشه
البته که از این موضوع ناراضی بود اما میدونست که یه پسر در مقام معشوقه شاهزاده نمیتونه براش تهدیدی باشه اگر یک دختر بود اوضاع خیلی فرق میکرد و حتما تا الان مرده بود.
پادشاه توی اتاق مهمان نشسته بود و منتظر عروسش بود.
الیزابت در حالی که لباس فاخر و زیبایی بر تن داشت با کسب اجازه وارد شد و با قدم هایی آروم به سمت پدرشوهرش رفت و بعد از تعظیمی کوتاه رو به روی پادشاه نشست.
الیور:
اوضاع بچه چطوره؟
الیزابت تبسمی کرد و گفت:
حالش خوبه و در سلامت کامل به سر میبره.
الیور:
کی به دنیا میاد؟
الیزابت:
احتمالا چهار ماه دیگه.
الیور:
یه شایعه هایی تو قصر هست...
الیزابت:
همیشه همینه یه سری شایعه بی پایه و اساس توی قصره.
الیور:
اما اینی که من شنیدم خیلی هم بی پایه و اساس نیست.
الیزابت:
شما چی شنیدید؟
الیور:
این که لویی یه معشوقه قراره داشته باشه و یه اتاق هم قراره بهش بده البته فعلا و معلوم نیست در آینده میخواد چه چیزهای دیگه هم بهش بده و بدتر از همه اینا این که اون یه پسره.
الیزابت همه این ها رو میدونست پس گفت:
من هم شنیدم و به نظرم این فراتر از یک شایعه هستش با این حال اون یه برده پسره و نمیتونه با من رقابت کنه یا قدرتی بدست بیاره.
الیور فهمید که الیزابت هنوز لویی رو نشناخته.
به هر حال همه باید صبر میکردن تا لویی برگرده.
______________________

هری و برایس در حال جمع کردن یه سری از اتاقای برده خونه بودند.
برایس تو این مدت که برده های دیگه رفته بودند بهتر شده بود و انگار دیگه جذبه زیادی احتیاج نداشت تا بتونه همه برده ها رو اداره کنه.
برایس:
باورم نمیشه تونستی راضیش کنی همه برده هاشو بفرسته بره.
هری لبخندی زد و گفت:
فکر کنم این موقتی باشه شاید اون موقع مست بوده که اجازه داد!
برایس خندید و گفت:
بهت قول میدم هیچوقت نمیتونی شاهزاده رو مست ببینی.
هری تعجب کرد و گفت:
یعنی هیچوقت مشروب نمیخوره؟!
برایس:
میخوره اما جنبش بالاست و در حد جنبش هم میخوره.
هری سرش رو به نشونه فهمیدن تکون داد و گفت:
شنیدم پرنسس حاملس!
برایس:
درست شنیدی تا چند ماه دیگه یه شاهزاده به دنیا میاد.
هری با تعجب پرسید:
شاهزاده! از کجا میدونی که پسره؟!
برایس:
نمیدونم پرنسس علاقه زیادی به پیشگویان داره و یکیشون گفته که بچه پسره.
هری:
من به پیشگویی اعتقاد ندارم اما خودم دلم میخواست همیشه یه دختر داشته باشم.
برایس:
فعلا که به جای اینکه به فاک بدی و یه بچه داشته باشی به فاک میری پس این شت ها رو از ذهنت دور کن.
برایس بعضی وقتا زیادی بی رحم میشد و هری بعضی وقتا زیادی حساس.
ندیمه مخصوص الیزابت وارد برده خونه شد و گفت:
پرنسس الیزابت قصد دارن این برده ناچیز رو ملاقات کنن.
هری اخماش رو در هم کشید اما چیزی نگفت و دنبال نریمه راه افتاد و برایس هم دنبال هری به هر حال شاهزاده هری رو بهش سپرده بود.
هری با کسب اجازه وارد شد و الیزابت رو در لباسی فاخر و زیبایی تمام در قسمت بالای اتاق روی تختی زیبا و تزئین نشسته بود و با غرور به هری خیره شده بود.....هری تعظیم کوتاهی کرد و به اطراف خیره شد واقعا اتاق زیبایی بود.
الیزابت همرو بیرون کرد و با نگاهی نامفهوم دوباره به هری خیره شد.
هری دلش میخواست صدای پرنسس رو بشنوه احساس میکرد صداشم باید مثل خودش زیبا و دلنشین باشه!
الیزابت:
یکم از خودت بگو بره
الیزابت سعی کرد تو همون جمله اول هری رو بکوبونه.
در کمال تعجب هری ناراحت نشد!اون کاملا به پرنسس حق میداد و در اصل اگر تودش جای الیزابت بود یا شاهزاده رو میکشت یا معشوقش رو.
هری با صدایی آرم ولی پر آرامش جواب داد:
من هری استایلز هستم از خانواده سرشناس استایلز که در دهکده ای زندگی میکردم اما بعد از آتش سوزی من همه خانوادم رو از دست دادم و چون تو خونه همسایه بودم آسیبی بهم نرسید بعد یه مدت اون ها من رو به عنوان یک برده فروختن و من سر چندتا زمین کار کردم اما بعد به قصر آورده شدم و شاهزاده من رو به بردگی گرفت و الانم در حضور شما هستم.
هری به تلخی جملات رو بیان کرد و به سرگذشت تلخش پوزخند زد واقعا زندگیش داغون بود و الان رو به روی دختری بود که نه طعم‌ فقر رو چشیده بود و نه تنهایی رو.
الیزابت به اون برده بیچاره نگاه کرد و گفت:
هیچوقت نتونستم رابطه بین دوتا پسر رو درک کنم جه جنسی و چه عاشقانه.
هری زمزمه کرد:
منم همینطور.
الیزابت حرف هری رو شنید و کمی تعجب کرد اما ادامه داد:
تو جایی تو قصر نداری تو یه برده ای و مهم تر از اون یه پسربچه و از همه این ها هم که بگذریم فکر کردی این هوس لویی چه قدر طول میکشه؟
اون به زودی تو رو از قصر میندازه بیرون.
جمله های پرنسس مانند نیزه ای به سمت هری پرتاب میشدن اما هری به همه این ها فکر کرده بوده و میدونست الان وقت ناراحتی و گریه نیست.
هری:
در حال حاضر شاهزاده ترجیح میدن وقتشون رو با همین برده ناچیز طی کنن و من کی هستم که بتونم از دستورات ایشون پیروی نکنم؟
و اینکه من تمایلی به اینجا و شاهزاده ندارم پس اگر مشکلی دارید با همسرتون صحبت کنید.
هری دروغ گفت در حال حاضر رفتن از این جا تو لیست آخرین کاراش بود.
الیزابت میدونست که باید آرامش و وقار خودش رو حفظ کنه پس گفت:
به هرحال بدون که زیاد دووم نخواهی اورد من فقط میخواستم هشدار بدم میتونی بری.
هری:
بابت بچه بهتون تبریک میگم امیدوارم که سالم و به دنیا بیاد و سالم حکومت کنه.
هری جملش رو تموم کرد و بعد از تعظیم از اتاق خارج شد و اولین چیزی که دید برایس بود هرچند که ته دلش میدونست برایس به خاطر دستور شاهزاده در کنارشه اما بازم هم از حضور یک شخص در کنارش لذت میبرد.
_________

Royal loveWhere stories live. Discover now