10.10.2018_ساعت:11:20_لندنبا حس دست هایی که نرمی تو موهای حرکت میکردن از خواب پرید.و باور کنید!اگه شما هم یه شب هات با زین مالیک داشتید حتما تا این ساعت تو تخت می بودید.
چشم باز کرد و یه جفت چشم آبی روشن و موهای طلایی که ریشه های قهوه ای داشتن هوشیار شد.
با ناباوری زمزمه کرد:نایل!
چه لبخند قشنگی !___________________________
ساعت : 13:05
نایل خوردن رو به روی پدر خونیش نشته بود و راجع به برادر خواندش حرف میزد.
نایل:چند وقته پسره رو میشناسه؟ آسیایی؟ مسلمون؟ بیخیال بابا. دنیاشون باهم فرق داره.
دیمن هوران پکی به سیگار زد و گفت:میخوای تو خونه حبسش کنم؟ من حتی نتونستم تو رو از رفتن به یه سفر احمقانه که بهانش استقلال مال بود منصرف کنم.چه طور میخوام لیامی که لجبازی تو خونشه از دیدن عشقش منع کنم ؟
نایل:به زین گفته؟
_راجع به؟سکوت کرد.نمیتونست بگه راجع به چی.دیمن دستی تو موهاش کشید و سری به نشونه نفی تکون داد.
صدای لیام تو فضای کوچیک آشپزخونه پیچید:دلم برات تنگ شده بود نایل.نایل هم دل تنگ بود.ولی می ترسید که بعدا بیشتر دل تنگ بشه.میترسید لیام باز هم برگرده به سال هایی که ... بیخیال!مگه مهمه چه سال هایی؟
Love,The Hell💞
ESTÁS LEYENDO
Hold me in your eyes[Z.M_L.S]~By The Hell{completed}
Fanfic_میدونی زین؟ هیچ وقت همه باهم شاد نیستن . همیشه اشک همراه لبخند تو دنیاست. وقتی یکی میمیره یکی دیگه دنیا میاد .ولی عشق ... خوشحالی میاره . وقتی دیدمت فهمیدم یکی تو دنیا خوشحاله ... فهمیدم خودم شادم .