part 3

351 59 5
                                    


ساعت 10 شب بود و ماه کامل داخل صفحه ی سیاه اسمون نور خودشو رو اسایشگاه متروکه میتابید.باد از اون چیزی که انتظار میرفت خیلی تند می وزید و با برخورد به کر کره های فلزی پشت درو پنجره ،صدای وحشتناکی رو ایجاد میکرد.

پسرا بعد از بحث طولانیشون به راهشون ادامه میدادن و خبر نداشتند که کریس بین اونها نیست!

تنها کافی بود صدای آژیر همه جارو بگیره تا متوجه نبود کریس بشن.لوهان با چشمای لرزون دنبال کریس میگشت و اسمشو با داد صدا میزد:

-کریس؟کریییس کجاییی؟کرییییییس؟

پسرا دورو برشونو نگاه کردن تا مبادا تو اتاق های بغلشون باشه ولی نه،اثری از کریس نبود.قطره های اشک تو چشمای لوهان حلقه میزد و با داد و فریاد اسم کریسو صدا میکرد.همه ی پسرا تنها دلیل غیب شدن کریسو میدونستن و اگه بزبون میاوردن ،اونوقت نمیدونستن چجوری باید جواب لوهانو بدن.

لوهان گریه میکرد و از سهونو چان میپرسید کریس کجاست.

صدای آژیر و نور قرمز هم یه لحظه قطع نمیشدن و تن پسرارو میلرزوندن.

کای با صدایی که انگار از ته چاه درمیومد روبه همه گفت:

-ب..بیاین...بریم..د..دنبال ک..کریس.

سهون با اخم برگشت سمتش:

-چی؟کای میدونی الان برگردیم اونوقت جون ما هم تو خطر میوفته؟

کای داد زد:

-مگه الانم جونمون تو خطر نیست؟!

بک دستاشو رو صورتش کشید و سعی کرد گریش نگیره:

-حق با کایه...ب..بنظرم بریم دنبال کریس...شاید هنوزم زندست!

با این حرفش خون تو رگای لوهان جوشید:

-کریس زندست اون نمرده..اون نمررررررررررده!

چان از شونه های لو گرفت تا ارومش کنه:

-لو اروم باش...میریم دنبال کریس.

لوهان دیگه نای حرف زدن نداشت.بهترین و عزیزترین فرد زندگیشو فقط با یه حواس پرتی از دست داده بود و چهرش مثل شکست خورده ها شده بود و فقط اشک میریخت.

صدای آژیر قطع شد و بک با اسودگی نفس کشید.چون واقعا از صدای اون آژیر و نور قرمز میترسید.

چان به سهون نگاه کرد:

-سهون بیا بریم...اون دوستمونه...شاید به کمکمون احتیاج داشه باشه!

H LIFEWhere stories live. Discover now