part 6

293 46 12
                                    

سلام.میخواستم قبل از اینکه شروع کنین به خوندن بگم که پارت  های بعدی قسمت های اخر این مینی فیک هستش.تا حالا من به غیر از یکی دونفر هیچ نطری درمورد مینی فیکم نخوندم.ممنونم بابت ووت هاتون ولی لطفا وقتی که ووت میدین یه نظری هم بدین.برای پارت اخر نیاز به نظرهاتون دارم که پارت اخرو خیلی خوب بهتون ارائه بدم.راستی چون هیچکس بهم نگفت پارت اخرو هپی اند کنم یا سد اند،تصمیم گرفتم سد اندش کنم.

--------------------------------------------------------------------------------------------

Sehun pov:

از وقتی که این موجود من رو با ویلچر به قسمت غربی اسایشگاه میبرد،بدنم شدید میلرزید.دلم میخواست برای بار اخرم که شده چهره ی کای رو ببینم.نا خود آگاه موجود وایستاد.قلبم تو دهنم میزد.چیکار میخواست بکنه؟اروم چشامو به طرف چپ چرخوندم که کاش نمیچرخوندم.تو دستش یه چکش و پلاک زرد حرف H

بود.اب گلومو به زور قورت دادم.نه نباید این اتفاق میفتاد.با تموم قدرتی که داشتم خودمواز شر اون چسب های مزاحم که منو به ویلچر چسبونده بود خلاص کردمو پا به فرار گذاشتم.صدای پاهای اون موجود و پشت سرم میشنیدم ولی برنگشتم.باید سریع فرار میکردم ولی با قرار گرفتن یه دیوار روبه روم لعنتی به شانسم فرستادم.هیچ راه دیگه ای نداشتم.صدای قدمای اون موجود دیگه شنیده نمیشد.اروم برگشتم که چهره ی ترسناکشو دیدم.سرنگ زرد رنگی دستش بود.یهو به سمتم یورش برد و اونو داخل گردنم فرو برد و محتویاتشو به رگم فشار داد.

دیدم تار شده بود. و نمیتونستم درست به ایستم.موجود ترسناک باز منو روی ویلچر گذاشت و شروع به حرکت کرد...

Baekhyun pov:

بعد از اینکه کای رفت حالم بدتر شد.دلم برای چانیولم تنگ شده بود.قلبم درد میکرد.احساس خیلی خوبی نداشتم.انگار یکی داشت قلبمو سوراخ میکرد.حتما اتفاقی برای چان افتاده.مطمئنم!

کوله پشتیمو باز کردم و گوشیمو برداشتم.تو گالری به عکس هامون نگاه میکردم.چه روزای خوبی داشتیم.هر دومون با اومدن به این خرابه خودمونو تو دردسر انداختیم.خبری از لوهان نبود.خبری از عشقم نبود و حتی سهون.مگه ما بهم قول ندادیم کناره هم باشیم.مگه قرار نبود کسی ازمون جدا نشه.پس چرا یهو همه چی بهم ریخت؟اشک تو چشام پر شدن و پشت سر هم روی گونه هام ریختن.باورم نمیشد هممون قراره به همین زودیا بخاطر این موجود جون مونو از دست بدیم.روی برانکارد دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم.قلبم شدید درد میکرد و بعد چند دقیقه به خواب رفتم.

Kai pov:

چند دقیقه ای میشد که بکهیونو تنها گذاشته بودمو داشتم به سمت غربی اسایشگاه میرفتم.از راهرو های تاریک گذشتم و به جی پی اسم نگاهی انداختم.نزدیک بودم با دیدن دیوار های اطرافم تعجب کردم.روشون با فلش های قرمز رنگ منو بسمت یه اتاق که تاریک بود میکشوند. با دیدن اتاق تاریک روبه روم اب قلومو به زور قورت دادم.توجهم به یه نخ قرمز که از سمت چپ ورودیه اتاق شروع شده بود،گرفت.دستمو داخل جیبم بردم تا با چراغ قوه برم که جیبم خالی بود.لعنتی به شانسم فرستادم.حالا من چجوری باید وارد این اتاق میشدم؟شدیدا میترسیدم.چون این اتاق اصلا حس خوبی بهم القا نمیکرد.سرمو به اطراف میچرخوندم که با دیدن دوربین حیاط وحش گوشه اتاق که بهم چشمک میزد خوشحال شدم!چون ارتفاع دیوار ها کم بودن به راحتی تونستم بر دارمش.

H LIFEWhere stories live. Discover now