وقتی چشمامو باز کردم هنوز دیدم تار بود و درست نمی دیدم اومدم بلند شم که یهویی از یه جای بلندی افتادم "چقدر دیگه باید منتظر این زیبای خفته بمونیم تا به هوش بیاد رئیس الان میرسه "
شنیدم یکی دم گوشم گفت و خندید" ولم کنید برم "هنوز اثر داروی بیهوشی از بین نرفته اون ی چیزی گفت و منو کشید رو زمین "گفتم ولم کنید برم "من دوباره گفتم و افتادم رو زمین "سلام رئیس "این مرد گفت منو ول کرد رو زمین و من یه آه بلند گفتم و چشمامو بستم هنوز بیهوشه اون پرسید چه صدای ترسناک خدا "یکممنگه "اون عوضی گفت و خندید "بلندش کن "رئیس احمقشون دستور داد اون مرد من و صندلی رو با هم بلند کرد روی زمین گذاشته موهامو کشید عقب من جیغ زدم "لعنتی داری موهام میکشی ولم کن "دوبارهجیغ زدم و آروم چشمامو باز کردم" اون شب که انقدر جیغ نمیزدی "اون گفت و همه خندیدند ازت متنفرم "خیلی پشیمون شدم وقتی" این جمله رو گفتم یه سوزش بدی کنار گوشم حس کردم به من سیلی زد عوضی من جیغ زدم و دوباره سیلی خوردم "خفه شو هرزه کوچولو" اون طعنه زد خودت خفه شو منو اوردین تو این" اشغال دونی بعد کتکمم میزنی پس خفه نمیشم اینقدر جیغ میزنم که گوشاتون کر شه "جیغ بلندی زدم و موهامو ول کرد و یه نفر یه چیز سفت و سرد گذاشت روی شقیقم و من لرزیدم"کله شق"این صدای رئیسشون بود "ولم کن لطفا" "باشه" اون گفت و منو کشید رو زمین "لؤرا" اون با تاسف گفت و منو رو پله ها کشید"ایییییی" من جیغ زدم لعنتی این درد داره اون در یه جایی رو باز کرد و طناب هارو از صندلی باز کرد و به دستمو محکم گرفت و من تو اولین قدم خوردم زمین اون منو بلند کرد "تورو خدا نه "من وقتی دیدم میخواد منو از پشت بوم پرت کنه پایین التماسش کردم تو گفتی ولت کنم پس دارم این کارو می "کنم "منو گذاشت رو بام من گریه کردم و به صورتش نگاه کردم اون جذابه لؤرا تو داری میمیری و این جذاب عوضی میخواد تورو بکشه اون زد به پشت پام و من افتادم و جیغ زدم چون فکر کردم الانه که بمیرم ولی اون دستمو محکم گرفت "میشه فقط من بیاری بالا لطفا"
من بین حرف هام گفتم و اون خندید و
دستمو شل تر گرفت و دستم لیز خورد و جیغ زدم چون اگه دستشو نمیگرفتم قطعا میمردم"اگه میخوایی بکشیم پس چرا معطل میکنی"من داد زدم "چون فعلا به کارم میایی" اون با لحن سرد و لحجه بریتشش گفت و بعد منو کشید بالا و افتادم رو زمین و سعی کردم بدوام ولی اون سریع بازومو گرفت و منو چرخوند اگه یه فلش بک بزنیم به دیشب باید بگم زور جورج دربرابر این صفره چون من صدای خرد شدن استخون بازمو شنیدم "اذیتم نکن "من التماس کردم و گریه کردم و سعی کردم با اون دستم اون یکی دستمو آزاد کنم ولی بی فایده بود "وقتی بهت میگم خفه شو دهنتو ببند" اون گفت "من کار اشتباهی نکردم که عذرخواهی کنم و ساکتم نمیشم اصلا تو کیی منو چرا دزدیدی؟"
من داد زدم "تو منو نمی شناسی ولی من میشم کابوس شبانت" اینو گفت و نیشخند زد قبل از اینکه احساس کنم یک چیز سوزن مانندی وارد پوستم شد و فقط یه جمله شنیدم "به جهنم خوش اومدی"
.
.
.
.
.
نمیخوام چشمام رو باز کنم دیگه نمیخوام می خوام همینجا بمیرم فقط سریعتر ، دستمو تکون دادم که ببینم هنوز رو صندلی ام یا نه ولی دستهام به راحتی حرکت کردند پاهام هم همینطور و وقتی بلند شدم دیدم رو تختم توی اتاق خیلی بزرگ و مجلل مطمئنم که آخرین بار پشت بوم بودیم چطوری ممکنه سعی کردم راه برم ولی تو همون اولین قدم افتادم دوباره بلند شدم پاهام رو حس نمیکنم به طرف در رفتم و درو باز کردم ولی باز نشد دوباره تلاش کردم ولی لعنتی قفل بود به طرف آینه توی اتاقم رفتم و با دیدن قیافه خودم ترسیدم صورتم قرمز شده بود مثل همیشه کلی کک و مک روی صورتم شکل گرفته بود و موهام ژولیده بود و اصلا شبیه خودم نبودم به طرف تخت رفتمو از پنجره به بیرون زل زدم از همین الان دلم برای بیرون تنگ شده برای جورجم تنگ شده برای همه چیز تنگ شده فقط می خوام برم خونه من لورا نلسون هستم هرچیزی که بخوام بدست میارم این منم که بازیگر کابوس هات میشه و این منم که تورو زندانی می کنم وایسا و تماشا کن
«از دید راوی »
"محموله رسید؟" لیام پین کارگزار بزرگترین باند خلافکار پرسید "بله رئیس تا فردا به دستمون میرسه "جک اعصاب لیامو داغون تر از چیزی که هست می کنه "برو "اون دستور داد چون در حال حاضر فقط رو یه چیز می تونه تمرکز کنه دوربین های امنیتی توی اتاق لؤرا رو چک کرد اون به نظر قوی میرسید لیام با خودش فکر کرد و نیشخند زد "رئیس "جک دوباره وارد اتاق شد "گفتم بیایی تو؟ بنال و سریع برو "جک همیشه رو اعصاب لیام بود و به این فکر میکرد که بهتره سریعتر از شرش خلاص شه "اون داره اتاق رو بهم میریزه و به خدمتکاری که رفت صبحونشو بده حمله کرده "جک گفت و لیام عصبی بلند شد و با قدم های بلند و محکم به طرف اتاق جدید لؤرا حرکت کرد "عوضیا ولم کنین براتون گرون تموم میشه" بدتر از جک صدا جیغ لورا رو مخه لیام با خودش فکرد" لؤراااا "لیام داد زد و باعث ترس لورا شد از لیام بدجوری میترسید
ولی فقط خودش اینو میدونست "ولم کن برم "اون دوباره جیغ زد و تلاش کرد که خودشو از دست افراد لیام ازاد کنه لیام میخواست اون دخترو بکشه ولی نمیتونست هرچند که بی رحم بود ولی سعی میکرد به جنس مخالف اسیب نرسونه هرچند که زیاد توش موفق نبود "ولش کنید" لیام دستور داد و موهاشو بهم ریخت ولی جک مخالفت کرد ولی اون کی بود که بخواد روی حرف رئیسش حرف بزنه؟ "اینجا تو رئیسی یا من ؟همتون گمشید بیرون "لیام کم کم داشت عصبانی میشد وقتی همه رفتن بیرون ظرف غذای ریخته شده روی زمین نگاه کرد و خندید "چرا پرتش دختر خوب؟" واو اون خیلی مهربون شده بود لؤرا با خودش فکر کرد ولی همین کلمات براش ترسناک بود "میخوام برم خونه" " تو بیست و یک سالته خیلی زشته که هنوز ذهنت رشد نکرده اینجا من رئیسم نه تو من دستور میدم نه تو حالا هم برگرد به تختت دفعه بعد نشنوم که گستاخی کرد لؤرا" لیام با عصبانیت کنترل شده ای به لؤرا گفت "تو که نمیتونی منو تا آخر عمر نگه داری یه روزی میرسه که از جیغ ها خسته میشی "لؤرا داد زد و لیام آروم خندید چون کاملا درست میگفت ولی لیام سر سخت بود و لؤرا ضعیف "لؤرا تو که نمیخوای تنبیه شی ؟"لیام اخم کرد و نزدیک تر شد با هر قدمی که میرفت جلو لؤرا می رفت عقب تا وقتی که به پنجره خورد و دستگیره پنجره رو گرفت و با این که نمیدونست قفل نیست فقط میخواست امتحانش کنه و این دفعه شانس باهاش یار بود "تو دیگه نمیتونی با من کاری کنی "لؤرا گفت و به طرف پشت بوم رفت و روش ایستاد "تو اینقدر ترسو هستی که نمیتونی این کارو کنی "لیام خندید و نزدیک تر شد "جلو نیا و گرنه خودمو پرت می کنم" صدای لؤرا لرزید چون هر دوشون میدونستند که لؤرا از خودکشی فوبیا داره" مگه نمیخوای این کارو کنی پس سریعتر انجامش بده وقتموداری تلف می کنی "لیام گفت و لؤرا تمام ترسش رو کنار گذاشت و به پایین نگاه کرد فوق العاده بلند بود لؤرا فکر کرد ولی نمیخواد به دست اون کشته بشه قطعاً مرگ دردآوری بود "مسیح "لیام داد زد وقتی لؤرا خودشو پرت کرد پایین
_____________________________________سلام گوگولیا
اره دلم نیومد نذارم براتون میدونید ک من خیلی ادم خوبیم (😐😐😐😐)
گذاشتم که ببینید فف خوبیه و نمیشه با چند پارت قضاوتش کرد
و توش لری و زیام مومنت هم داریم (وی خنده های شیطانی میکنه)
ناموس حداقل ووت کنید کامنت بذارید چرا واقعا اینکار رو نمیکنید؟ نه میخوام بدونم
چرا لؤرا گروگان لیامه؟
واقعا لؤرا خودشو پرت کرد پایین؟
جواب بدید به سوالاتمممممم
و نظر بدید
نظر بدید توروخدا
منو خوشحال کنید
♥️
_Romina
YOU ARE READING
With Out Freedom[SMUT][L.P]
Actionبعضیا به خدا اعتقاد دارن ولی بعضیا ندارن بعضیا به جهنم و بهشت اعتقاد دارن ولی بعضیا ندارن و این ترسناکه ولی میدونی ترسناک تر چیه؟ اینکه تو جهنم گیر کنی و خداتو گم کنی