سلاممم:«))) خب اینم پارت اول.امیدوارم دوست داشته باشین.
کامنت و وت 💚💚•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
1
یقه ی کتمو صاف کردمو کراواتمو درست کردم.
تک سرفه ای زدمو از روی صندلی بلند شدم و رو به جمعیت بیست نفریِ رو به روم که مشتاقانه نگاهم میکردن، ایستادم.
خیلی وقت بود که همگیمنتظر امروزبودیم. روزی که نتیجه اش،خستگیه یک سال و از تن هممون بیرون میکرد..
لبخندی زدمو قدم برداشتم.-خب خب.. از اونجایی که همتون خیلی خوب درمورد امروز میدونید ،دیگه نیازی نیست براتون حرف بزنم..فقط خیلی کُلی بگمکه امروز، دقیقا همونروزیه کهیکسال منتظرش بودیم.یکسال شبانه روز تلاش کردیم و بی وقفه برای به سرانجام رسوندنش، حتی از جونمونمایه گذاشتیم. از خیلی چیزا گذشتیم.. به خیلی چیزا رسیدیم. از هم درس یاد گرفتیمو درس پس دادیم.
خیلی ها چهره ی واقعیشونو به ما نشون دادن! خیلی ها هم با کارشون اعتمادمو جلب کردن."جلوی ویدیو پروژکتر وایسادمو به دنیل اشاره کردم که روشنش کنه و دن با تکون دادن سرش ، اطاعت کرد.
-و پالیزینونی ها ...
"اشاره کردم به تصاویر روی پروژکتور و لبخند گشادی زدم:
-واینم کالکشن نهایی ۲۰۱۷ پالیزینون!!!!!!
کل جمعیت، از خوشحالی و هیجان دست زدن و به
افتخار، همگیبلند شدن..لبخندی از رو رضایت زدمو جرعه ای از قهومو نوشیدم. تنها چیزی که این مدت ذهنمو حسابی به خودش مشغول کرده بود همین جمله بود:
«اگه بابا هم اینجا بود خیلی خوشحال میشد...»+آقای تاملینسون، بهتون تبریک میگم واقعاااا فوق شده!!!!
لویی: جیمز، ممنونم پسر.. من به تنهایی این کارو نکردم. قطعا اگه شماها نبودین این کالکشن به این بی نقصی نمیشد!
جیمز: قطعا پشت هر کار خوب و بی نقصی یک رئیس بی نقص هست! مگه نه بچه ها؟؟همه حرفشو تایید کردنو دوباره دست زدن..
آنا: آقای تاملینسون،واقعا واقعا هممون به شما افتخار میکنیم. اگه شرکت به اینجا رسیده، بی شکهمش به خاطر زحمات شماست .
لویی:اینکه الان به اینجا رسیدیم ، به خاطر خودمونه گایز ! من بهتون ایمان داشتم ،شما هم به من اعتماد کردین! من فقط میخواستم این شرکت که دسترنج ۱۰ ساله ی پدرمه رو به سرانجام برسونم..که فکرکنم موفق هم شدم.
این یعنی قدرت خانواده بزرگمون ...
اینجا آخرش نبود.ما سزاوار بهترین ها هستیم.دنیل بطری شامپاین رو برداشت و رو به جمعیت گفت
دنیل : پس به افتخار جهانی شدنِ برندمون!!!!»
لبخند پیروزمندانه ای زدمو سرمو تکون دادم-
با یه تقه ای در بطریو باز کرد و خیلی سریع ، همه گیلاساشونو اوردن جلو و دنیل تا نیمه پرشون کرد..
دنیل: به سلامتی خانوادمون پالیزینون...
+«به سلامتی...»
YOU ARE READING
[Break the silence 🔇]
Fanfiction•💙💚• +من نمیتونم تحمل کنم. + من نمیتونم به نبودنت عادت کنم. +من به بودنت عادت کردم. + اگه لمست نکنم،لباتو نبوسم،اگه دیگه نتونم چشمای خوشگلتو ببینم...اگه.. +اگه..اگه فراموشمکنی؟ "«چطور میشه آدم خودشو فراموش کنه؟ تو خودِمنی..و من تورو به اندازه خو...