2
از ماشین پیاده شدیم..
هوا با بی رحمی،سرمای خودشو میکوبید به صورت اون دوپسر که حالا دست تو دست هم سمت سالن اصلی حرکت میکردن.
دیلن که مشغول دید زدن اطرافش بود،یهو وایساد و سرشو چرخوند و با انزجار غر غر کرد زیر لب.
لویی سرشو نزدیک صورت دیلن برد.لویی:هی،بیبی؟ چیشده؟
دیلن: گاددد... لویی! کاش میگفتی .کاش میگفتی این پسره ی عنتر هم هست.
اوه،معلومه که هست.اون دستیاره عزیزته.
پسره ی لعنتی.میخوام چشماشو درارم و قورت بدم.لویی دستشو گذاشت دور کمرش و اونو بیشتر به خودش نزدیککرد و به حسودیای دوست پسرش لبخنده شیرینی زد.
لویی: اوپس.منظورت کیه؟
دیلین: خودتو نزن به نفهمی!!!!
لویی: حقیقتا نمیدونم از چیحرف میزنی واضح بگو بفهمم.
دیلن: ایناها همین یارو ایکبیریه،،، چی بود اسمش؟
آهان، جییییییمز!
قسم میخورم اگه منو نمیشناخت که چه وحشی ای هستم یا اگه نمیدونست که تو دوست پسر داری، سریع دست به کار میشد.! با همین دستای درشت و زشتش.
لویی:اون استریته دی.و دوست دختر داره.
دیلن پشت چشمی نازک کرد و حق به جانب ادامه داد:دیلن: این باعث نمیشه که دوست نداشته باشه.
لویی: ولی من کس دیگه ای رو دوست دارم.مگه نه؟
دیلن:داری.
لویی: و کیالان کنار منه؟
دیلن چشم غره ای رفتو دستاشو محکمتوی دستای لویی فشار داد: معلومه..چشماشو ریز کرد و لبشو اروم گاز گرفت
دیلن: کنار مردی که عاشقشی! دیلن باتلر...عملا شیفتگیو توی نگاه هردوتاشون میشد فهمید.
واین همون عشقی بود که لویی ازش میگفت.
همون عشقی که مطمئن بود بهش.اون لویی رو کامل میکرد.آنا:ببخشید اقای تاملینسون؟
کمی از دیلن جدا شد و سمت آنا برگشت
لویی:چیشده آنا؟؟
آنا:خب ما منتظر شما بودیم..
اگه میشه ، یه سخنرانی کوچولو داشته باشین و بعدش مراسمو به طور رسمی شروع کنیم .
لویی:خدایا... من نه بلدم سخنرانی کنم،نه خوشم میاد..
نمیشه خودت حلش کنی؟؟آنا:دیگه دارین شکست نفسی میکنیدا؟
.هیچ راه فراری وجود نداره .همه منتظرتونن !و خبرنگارا هم که خودشونو رسما هلاک کردن.اینبارو کوتاه بیاین.
برید اون بالا و هرچی هست و بگین.
لویی کلافه دستشو کشید روی ته ریشاش.دیلن:برو دیگه لوییی.همه منتظرتن عزیزم.
اروم گونه ی لویی رو بوسید .
دیلن:کاری نداره تاملینسون.برو و اون بالا و چشماتو ببند بذار خودش پیش میره.اوکی؟لویی:پووووف.باشه.. اما بعدش دیگه دست از سرمبردارین امشب!!!!
با تهدید انگشت اشارشو سمت آنا و دیلن گرفت.
YOU ARE READING
[Break the silence 🔇]
Fanfiction•💙💚• +من نمیتونم تحمل کنم. + من نمیتونم به نبودنت عادت کنم. +من به بودنت عادت کردم. + اگه لمست نکنم،لباتو نبوسم،اگه دیگه نتونم چشمای خوشگلتو ببینم...اگه.. +اگه..اگه فراموشمکنی؟ "«چطور میشه آدم خودشو فراموش کنه؟ تو خودِمنی..و من تورو به اندازه خو...