سلام:)💚
بچه ها من منتظر بودم ک وت و کامنتا زیاد شه بعد عاپ کنم.
بازم با اینکه زیاد نیس اما خب گفتم بذارم شاید یه فرجی شد😂پس نظر و وت فراموش نشه🚶🏽♂️
من کلی قسمت جلوتر ام نوشتم، اما بذارم عایا؟.
لویی و دیلن ،ناهارو در کنار بچه ها خوردن .اونا از سفر نه چندان کاریشون میگفتن و لویی ام فقط میخندید به دیوونه بازیاشون...
اینکه چطور رفتن هتل اشتباهی ،اینکه چطور لیامو با غذای فلفلی که اصلا مورد علاقشنبود اذیت کردنو اون تا یه هفته ،باهاشون حرف نزد..
یا اینکه زین چند بار نزدیک بوده خودشو برای ال کلاسیکو بکشه چون بلیت گیرش نیومده بود و اینکه نایل توی باغ وحشگم شده بود در حالی که یه بازی گلف رو باخته بود.. و کلی چیزه دیگه که تقریبا دو ساعتی داشتن تعریف میکردنو حالا لبخند ،جایگزین اخم لویی شده بود..
دیلن هم سعی میکرد با لبخندای محوش نشونبده که همه چیز رواله..اما واقعا اینطور نبود..
زین: واقعا خوش گذشت بچه ها.. گفتم که باید همراهمون میومدین!
لویی: زین من چطوری میتونستم شرکتو برای ۲ ماه ول کنم و بیام دنبال شما به اسپانیا؟
زین: خوب این همه ادم توی اون شرکت هستن. یعنی جزتو هیشکی نمیتونس واسه یه مدت کوتاه مراقب اونجا باشه؟؟
لویی: باور کنزین اون ادمایی که من میشناسمدو روزههمچیوبه فاک میدن. قسممیخورم..
دیلن: مگه سفرتون کاری نبود؟ یادمه برای فشن شوی کلونی رفته بودین؟
هرسه خندیدنو نایل ادامه داد
نایل: به هر چیزی شباهت داشت حاجی ،جز سفر کاری!لویی لیوان قهوشو برداشت و پوزخند زد
لویی: از پست و استوریهاتون قشنگ معلوم بود..زخم شدیم بابا.
لیام: ولی جدا از شوخی ،زین خوب چیزایی پیدا کرد..
زین خندیدو لبشو گاز گرفت
زین:راست میگه ..چه مدلاییی بودن لامصبا،هنوزم ذهنم درگیرشونه..تازه شماره ی دوتاشونو گرفتم.لویی:اوووو جم کن بابا.باز بی جنبه شدی؟ دو روز نبودم لعنتی.
زین:شات اپپپ
لویی خندیدو چشم غره ای تحویلش داد
لویی:حالا دور از شوخی گایز،دو شنبه بهتون نیاز دارم تو شرکت ..یادتون که نرفته؟
زین: من دقیقا باید چیکار کنم؟ فعلا که نیازی به من نیست؟لویی: اتفاقا میخوام یه سری فتو شات بگیریاز اونایی که انتخاب میکنم..لازم میشه.
نایل و لیامم که توی انتخاب مدلا کمکم میکنن.
CZYTASZ
[Break the silence 🔇]
Fanfiction•💙💚• +من نمیتونم تحمل کنم. + من نمیتونم به نبودنت عادت کنم. +من به بودنت عادت کردم. + اگه لمست نکنم،لباتو نبوسم،اگه دیگه نتونم چشمای خوشگلتو ببینم...اگه.. +اگه..اگه فراموشمکنی؟ "«چطور میشه آدم خودشو فراموش کنه؟ تو خودِمنی..و من تورو به اندازه خو...