Ep 10

4.3K 661 127
                                    

از خواب که بیدار شدم با همون سر و وضع شلخته از پله ها رفتم پایین تا برم دستشویی که وی رو دیدم که روی مبل نشسته. توهم زدم؟ چشمامو مالیدم و دیدم نه! خودشه! دوباره اینجا چی میخوای وی؟ مامانم منو دید و گفت: بیدار شدی جونگ کوک. دوستت اومده ببرتت بیرون.
بیرون؟ کجا؟ ترجیح دادم اول برم دستشویی بعد برم ببینم کجا میخواد ببرتم.
بعد از مرتب کردن سر و وضعم رفتم توی سالن و رو به روی وی نشستم. یکی از ابروهامو دادم که دوباره چیشده؟ وی بهم نگاه کرد و گفت: گفته بودم که تولد جیهوپ دعوتیم. قراره چند روزم بمونیم. یادت رفت؟
جمله ی آخرش رو با دندونای کلیک کرده گفت. رو به مامان کردم و اشاره کردم: آره مامان. ببخشید کامل تاریخشو یادم رفته بود.
به وی چپ چپ نگاه کردم. شونه هاشو انداخت بالا. آه خدا سرم! مامانم منو کشوند یه گوشه و گفت: من از این دوستت خیلی خوشم اومده. بنظر پسر خیلی خوبیه. هواشو خیلی داشته باش. برو وسایلتو بردار. گفت توی راه صبحونه میخورید.
با دهن باز به مامانم نگاه کردم. وی معلوم نبود چه وِردی خونده بود که مامانمو عاشق خودش کرده بود! رفتم تو اتاقمو لباسامو عوض کردم. چمدونی که پر بود از لباسایی که خودش واسم  خریده بود رو برداشتم و فلشمم رو هم برداشتم. در اتاقمو قفل کردمو از مامان خداحافظی کردم و با وی رفتیم بیرون. تو ماشینشو نگاه کردم و جین رو ندیدم. عجیبه چون جین همیشه پیششه. همینطور که چمدونمو میذاشتم توی صندوق گفتم: جین کجاست؟
یا جِسوس! صندوق پر از چمدون بود! مگه میخواست چیکار کنه؟
وی که به ماشین لم داده بود گفت: من به تو اجازه دادم ازم سوال بپرسی؟
دست به کمر جلوش ایستادم و گفتم: ننه ی من صبح زود اومده دنبال من که یه وقت تنها نره ویلا که دستش رو بشه! من یکار میکنم برات تو هم قشنگ مثل آدم رفتار کن و جوابامو بده ها.
وی نیشخندی زد و گفت: خودت همه ی اینارو قبول کردی. من نبودم که بخاطر نجات دوستم آویزون یکی دیگه شده بودم که!

دستمو مشت کردم و خیلی کنترل کردم نزنم توی دهنش. وی دید که برای لجش میخوام برم عقب بشینم برای همین سریع خودشو بهم رسوند و منو نشوند صندلی جلو کنار راننده. خودشم نشست و راه افتاد. توی ماشین ساکت بودیم و به اون آهنگای مزخرفش گوش میدادیم. باید توی یه موقعیت مناسب، شبیخون بزنم و فلشامونو عوض کنم. بعد از یه ساعت رانندگی وی ایستاد تا یه چیزی برای صبحونه بگیره. سریع فلشارو عوض کردم و فلش اونو قایم کردم. وی ساندویچی که خریده بود رو داد بهم و ماشین رو روشن کرد. تا صدای آهنگ‌ رو شنید سریع زد روی ترمز و برگشت سمت من: با فلش من چیکار کردی؟
شونه هامو به نشونه نمیدونم انداختم بالا.
صداشو یکم برد بالا: بهت میگم فلشم کو؟
خودمو زدم به اون راه: حالا چیزی که نشده... یکم تغییر توی زندگی لازمته.
وی فکمو گرفت و گفت: لعنتی نمیدونی اون فلش چه اطلاعات مهمی داره روش. بگو گمش نکردی وگرنه همینجا فکتو خورد میکنم.
با بدبختی دستشو از روی فکم پس زدم و فلشو دادم بهش. فلشو گذاشت سرجای اولش و گفت: ببین با اعصاب من بازی نکن. آهنگ میخوای بزاری با بلوتوث گوشیت وصل شو ولی اینو درنیار. حالا که بحثش شد بزار بهت بگم. بهتره اونجا دردسر درست نکنی. جیهوپ من نیست که این مسخره بازیات رو با یه تهدید یا کتک ساده جبران کنه. تهدیدامونو جدی بگیر. و یادت بمونه به چه عنوانی داری میری اونجا. تو دوست پسر منی. یه کاری نکن که شک کنه. اگه خوب ادای عاشقارو دربیاری قول میدم کمتر اذیتت کنم. یا هرچیز دیگه ای که بخوای غیر از فسخ کردن اون قراردادمون بهت میدم. فقط لطفا لطفا خوب نقشتو اجرا کن. فهمیدی؟
سرم رو به نشونه آره تکون دادم. وی ادامه داد: جین زودتر رفته کارای امنیتی رو چک کنه. اونجا نمیتونیم محافظ ببریم. پس بچسب به من و از کنار من جُم نخور. اگه یهو یه وقت تنها به جیهوپ برخوردی فقط فرار کن. فهمیدی؟
دوباره سرم رو تکون دادم.

Wicked for Your Voice || Vkook √Where stories live. Discover now