^ وی ^
« جونگ کوکم، سلام
شاید تعجب کنی که اینو کی نوشتم که هیچوقت بدستت نرسیده! راستش اینو به عنوان خاطرات روزانه مینویسم... اممم چون تا حالا همچین کاری نکردم، بنظرم یکم عجیب بود که برای خودم بنویسم. پس تصمیم گرفتم خطاب به تو بنویسم. شاید یه روز دادم بخونی ولی خب...
امروز روز پونزدهمیه که توی زندانم. دو هفته اول خیلی سخت بود اما حالا تقریبا عادت کردم. بنظر میاد جریمه شدم. چون دو هفته اول با بقیه غذا میخوردم ولی امروز من رو به یه اتاق فرستادند که غیر یه میز و چند تا صندلی و یه آینه قدی چیز دیگه ای نداشت. شب هم فرستادنم به یه اتاق دیگه که فقط یه چهار دیواری بود با یه صندلی و میز. راستش نمیدونم چه اشتباهی کردم. دارم سعی میکنم خوب رفتار کنم و رئیس بازی در نیارم که شاید بهم تخفیف بدند.
از غذاهاش واست بگم. دو هفته ی اول غذا مزه ی جهنم میداد اما امروز غذا خیلی بهتر بود. دلم برات تنگ شده»« سلام جونگ کوکی!
تو پسر حرف گوش کنی هستی! بهت گفتم به دیدنم نیا و تو یه ماهه خوب داری به حرفم گوش میکنی. آفرین عشقم!
هنوز جریمه ام انگاری تموم نشده. همیشه به یه اتاق فرستاده میشم تا تنها غذا بخورم. یه چیز مسخره اینه که اینجا ممنوعه راجب غذایی که خوردی حرف بزنی! واقعا نمیدونم این قانون رو از کجا در اوردند. کسی اینجا با من هم صحبت نمیشه. خودم هم به کسی نزدیک نمیشم. دلم برای روزایی که با تو و جین با هم بودیم تنگ شده. جین و نامجون هر هفته بهم سر میزنن. شوگا هم میاد. همه میگن حالت خوبه. امیدوارم واقعا همینطور باشه!»« جونگ کوک!
امروز چیزی شنیدم که امیدوار بودم دروغ باشه! تو دستگاهی که بتونی باهاش حرف بزنی سفارش دادی؟ اون هم خیلی وقته؟ وقتی شوگا اینو با پوزخند بهم گفت دلم میخواست همونجا با مشت بکوبم توی دهنش... چرا؟ چرا اینکارو کردی؟ باورم نمیشد برای همین وقتی همون روز جین اومد به دیدنم اولین چیزی که پرسیدم این بود. که آیا حقیقت داره؟ اون هم تایید کرد. جین میگفت فقط جیمین صدات رو شنیده. جیمین میگفته صدات خیلی زیبا و نفس گیر بوده. آره خوشحال شدم که راهی پیدا کردی که بتونی با بقیه راحت تر حرف بزنی اما... اما تاریخی که سفارشش دادی روی اعصابم راه میره. نکنه... نکنه اونو سفارش دادی که از دست من خلاص شی؟ نه... این امکان نداره! کاش میتونستم رو در رو ببینمت تا ازت بپرسم چرا!»« جونگ کوک... اگه بخاطر ارزشی که واسه شوگا قائل بودی نبود تا الان ریز ریزش کرده بودم. امروز بهم گفت که تو از اون دستگاه تا الان استفاده نکردی تا اولین حرفت رو باهاش به من بزنی. شوگا گفت بخاطر قراردادیه که قبلا با من بستی ولی اون نمیدونست اون قرارداد چیه. نه جونگ کوک! تو نمیتونی من رو ول کنی! تو نمیتونی از من بدت بیاد! دلم برات تنگ شده بی معرفت!»
« جونگ کوک عزیزم... جدیدا خیلی حضورت رو کنارم احساس میکنم. حس میکنم وقتایی که غذا میخورم کنارمی و با لبخند بهم نگاه میکنی. از بس که ندیدمت توهم دیدنت رو دارم. نمیدونم تو چرا یدفعه این قدر حرف گوش کن شدی. هیچوقت به حرفام توجه نمیکردی و مجبور بودم با زور متوسل شدم. حالا چرا روی این جمله من اینقدر حساس شدی؟ چرا نمیای دیدنم؟ روز ها از دستم خارج شده... دلم برات تنگ شده. اصلا به من فکر میکنی؟ خیلی داری با این دل من بد تا میکنی!»
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Wicked for Your Voice || Vkook √
Hayran Kurguعشق تو برای من یه سوال بود. یهو یه روز از یه جا پیدات شد و من رو عشق خودت صدا کردی. راه میرفتی و جار میزدی که من عشق توام با اینکه قبلا اصلا همدیگر رو ندیده بودیم. و تو نمیتونستی صدای اعتراض من رو بشنوی. نه اینکه مشکلی نداشته باشم، نه! حقیقت این بود...