دوباره از خونه زدم بیرون.حوصله جروبحث های همیشگی خونمونو نداشتم.هر شب وقتی پدرم میومد خونه به خاطر بهونه های الکی دعوا راه مینداخت اخرشم ب من میگف همه چی تقصیر توعه یونگی!!درسته ک دیگه باید عادت میکردیم اما من تازگیا دیگه نمیتونستم تحمل کنم.تو خیابون هر کی منو میدید با تعجب نگام میکرد حقم داشتن اخه ی پسر 18 ساله این وقته شب تنها چیکار میتونه داشته باشه شاید فک میکردن ک فرار کردم.
راستش خیلی به فرار از خونه فکر کردم اما مادرم! مادرمو چیکار میکردم؟!
مث همیشه بعد چند ساعت دور دور کردن برگشتم خونه.صداهای عجیب غریب از طرف خونمون میومد هر چی نزدیک تر میشدم صدای داد و ناله واضح تر میشد. جمیعتو کنار زدم و مادرمو ک بی جون روی زمین افتاده بود رو دیدم رنگش پریده بود صداش زدم بغلش کردم چرا مادرم انقد سرده؟!
چشمم ب پدرم افتاد ک ب ی چاقو خیره شده نه نه پدرم نمیتونه همچین کاریو با مادر بکنه داد میزدم: عوضی تو چطور تونستی همچین کاریو بکنی چطور؟؟؟
بدون دادن هیچ جوابی تلو تلو خوران رفت از طرز راه رفتنش فهمیدم ک مست بوده و این کار خودشو کرده
چن روز از اون موقع گذشته و من همچنان کز کرده گوشه اتاق نشستم نمیدونم چیکار کنم نمیدونم دیگه به چ امیدی زندگی کنم پدرمم ک عین خیالش نیس مثل همیشه خونسرد.
تصمیممو گرفتم حالا دیگه هیچ انگیزه ای برای اینجا موندن ندارم من میرم اره میرم ولی برای انتقام برمیگردم...
گردنبندی ک مامانم بهم داده بودو برداشتمو از خونه رفتم. عصر بود شاید ساعت6 یا 7.تو خیابونا میگشتم و برا خودم پرسه میزدم هدفی نداشتم و نمیدونستم چیکار باید بکنم این زندگیرو نمیخواستم اما تنها چیزی که بهم انگیره زندگی کردن میداد *انتقام* بود. بالاخره خسته شدمو ی گوشه نشستم. بوی خوبی ب مشامم رسید خیلی گرسنم بود از شبی ک مادرم مرده بود نتونسته بودم چیزی بخورم اما پولیم نداشتم ک برم داخل رستورانی ک کنار خیابونه.
تو فکر بودم ک سنگینیه نگاهی رو روم حس کردم وقتی سرمو اوردم بالا ی پسر خوش هیکل با چشای کشیده ولپ های سکشی و موهای قرمز رو دیدم....
VOUS LISEZ
Revenge ∞
Roman d'amourچه حسی میتونه داشته باشه وقتی بری خونه و ببینی مادری که تنها دلیل نفس کشیدنته نفس هاش قطع شده؟ چه حسی میتونه داشته باشه وقتی تو 18 سالگی بدون هیو تکیه گاهی آواره این دنیا باشی؟ کاپل : نامگی [نامجون و یونگی] ژانر : انگست ، ددی کینک