چشم ببند،معشوق بیاید

149 47 23
                                    

شب،ماه نگاه میکرد..
جنگل در هم اغوشی ای از اقیانوس به خواب رفته بود..
ماه خورشید را آن سوی تاریکی دید..
چشمانش را بست..تصویر کرد خودش را میان اغوش گرم خورشید..
چشم که باز کرد روز شده بود..!

Juncean[L.S]Where stories live. Discover now