خورشیدِ جنگل

160 47 8
                                    

ماه خود را در اب تماشا میکرد..
چشمش به بیداری جنگل افتاد..
گفت:چرا چشم نمیبندی تا انتظار برای خورشید؟
جواب داد:خورشید من جایی میان تاریکی اقیانوس به خواب رفته..چشم ببندم بیداری خورشیدم از دستم خواهد رفت..
ماه پرسید:خورشید دردانه است..فقط یکی ست..
جنگل زمزمه کرد:اقیانوسِ من خورشیدِ من...!

Juncean[L.S]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt