سلام ارامشم.
امروز به دیدنت اومدم میدونم قول دادم که اینکارو نکنم اما نمیتونی به من خرده بگیری. وقتی خنده هاتو میبینم از خود بیخود میشم...کاش میدونستی وقتی میخندی مثل فرشته ها میشی به همون پاکی و به همون زیبایی.نمیدونم از بخت بدم بود یا خوش اقبالی که برگشتی و چشم تو چشم شدیم.
فرار کردم .از نگاه خالی و گنگت ترسیدم .ترسیدم که غرق بشم تو نگاهت...
میبینم که چشم میگردونی تا پیدام کنی .چی انقدر پریشونت کرده ارامشم این دیوانه رو دیوانه تر نکن.
میبینم که جما میاد پیشت و تو سعی داری با دستات چیزی رو بهش بفهمونی و اون...
نگاهش بغض داره پر از گلگی و ناراحتیه .میفهممش قول داده بودم .انگار جما هم دنبالم میگرده با کمی سر کج کردن پیدام میکنه. این مرد سیاه پوش رو به خوبی میشناسه .
بهش لبخند کج و کوله ای میزنم و اروم طوری که تو متوجهم نشی دستی تکون میدم میفهمم که شوکه شده اون پسر شاد و شنگول با لباس های روشن هیچ شباهتی به این پیرمرد خسته نداشت.
میخواد جلو بیاد که به سرعت عقب گرد میکنم قدم های تند،تند تر کم کم شروع به دویدن میکنم باید فرار کنم از تو ، جما، مردم، از خودم ،خودم خودم...
(خاطراتتو فراموش کنم با چشمات چیکار کنم؟!اخ از چشمات..)
________________________________________
اینم از پارت دوم:) لطفا حتما حتما اگه خوندید کامنت بزارید و نظراتتونو بگید خیلی مشتاقم نظرتون رو بدونم.
_کلی قلب ابی💙نرگس
YOU ARE READING
fly with me (L.S)
Short Story+تاحالا پرواز کردی؟حتما حس خوبی داره _نمیدونم ! راستش روزهایی هایی که باهم بودیم انگار داشتم پرواز میکردم و بعد از ازدست دادنت حس میکردم از ارتفاع دوهزار متری سقوط کردم اما دفعه بعد بیا باهم پرواز کنیم حتی اگه بهاش سقوط از ارتفاع دو هزار متری وازدست...