" دوست"

248 57 107
                                    

زمانی بود که تنها بودم.دوستی نداشتم همه من رو ترک کرده بودن و من میل و اشتیاقم رو برای آشنا شدن با آدم های جدید از دست دادم. میدونی عزیزم آدم ها عجیب من رو به نبود خودشون عادت داده بودن.

روزی که به زندگیم پا گذاشتی رو هرگز فراموش نمیکنم میدونستم میری نمیدونستم کی و چطوری اما انگار این حس منحوس همیشه قرار بود با من باشه و من رو ذره ذره نابود کنه اون روز با خودم عهد بستم آرامشم. میخواستم اخرین توانم رو برای تو بگذارم معامله پر ریسکی بود اگر میموندی پایان این زندگی سیاه و کدر و اگر میرفتی...

خب اگر میرفتی شاید یک پایان برای روح این مرد مرده.

اما با تمام این حرف ها امروز عجیب خوشحالم .خوشحال ازینکه فراموش شدم خوشحال ازینکه با فراموش کردنم خوش حالی و صدای خندت گوشم رو نوازش میکنه ازینکه دیگه نگران حرف ها و نگاه های عجیب مردم این شهر متعفن نیستی .

گاهی حس میکنم هوای ابری این شهر باعث شده چشم و قلب های مردم شهرت بخار ببنده اما خب بیا نگران نباشیم چون من از شهری اومدم که به خوش آب و هوایی مشهوره ...

امروز تو پیشم نیستی مرد من! اما افرادی هستن که عجیب رنگ و بوی تورو میدن مثل تو هنوز که هنوزه کمدم رو پراز لباس های روشن میکنن با وجود ناراضی بودنشون از اینکه به بار میرم و سیگار میکشم با من میان تا زیاده روی نکنم و گاهی با من مسابقه میدن تا لبخند بزنم میدونی تو اینجا نیستی اما اینجا عجیب رنگ و بوی تورو داره.

روز هایی بود که بخاطر تو همرو از خودم رنجودم جانا ! روز هایی که توی پیله تنهایی خودم دست و پا میزدم و دنبال یک روزنه نجات بودم اما هیچ راهی پیدا نمیکردم زمانی بود که همیشه فکر میکردم هیچ قهرمانی وجود نداره و با تعجب به ذوق کودکانه بچه های کوچیک نگاه میکردم که با علاقه از بتمن، سوپرمن،یا سوپر هیرو مورد علاقشون صحبت میکردن اما هیچ نشونه ای از معجزه توی زندگی وارونه من پیدا نمیشد.اما امروز فهمیدم قهرمان ها حتما نباید لباس های عجیب بپوشن یا قدرت فوق العاده ای داشته باشن قهرمان زندگی من توبودی عزیزکم دوست هایی بودن که هر چند روز به بهانه های مختلف بهم زنگ میزنن تا بفهمن هنوز زندم و نفس میکشم...

تلفن توی خونه هنوز زنگ میزنه و من توی افکار پیچیده و گنگ خودم غرق شدم راهی که رفته بودم رو برمیگردم اگر تلفن رو جواب ندم نگران میشن و مطمئنا به اینجا میان چرا دروغ عزیزکم من عجیب دلم هوای رنگ و بوی تورو کرده..

_________________________________________
خب اینم پایان این قسمت :) اره دیگه بخاطر قولی که دادم اپ کردم و امیدوارم دوستش داشته باشید این قسمت عجیب از زبون خودم بود همه ما توی زندگیمون ادمایی رو از دست دادیم و مطمئنن هم با جدا شدن اونها تیکه ای از ماهم جدا شده من مثل لویی داستانم منتظر معجزه نبودم چون چیزی به اسم معجزه رو ندیده بودم اما امروز من دوستهایی دارم که عاشقشونم و ته قلبم دوسشون دارم:) کسایی که با وجود دردی که داشتن پای دردام و حرفام نشستن یلدا رفیق مجازیم که خییلی عزیزه برام ایلین و خیلیای دیگ
YaldaDM
aylin1382saheb

دوست بامرام من؛) و دوست دیگم که تو واتپد نیس ولی عاشقشم زهرا :) اینها قهرمانای زندگی من بودن من دوستای زیادی پیدا کردم اینجا و همشون رو دوست دارم: ستایش(ابی مهربون:) )، ایلین(ماستکش اعظم😂😂😂😂)،یلدا کوچولو مهربون :))) ، ننه لری عزیز، سها عمو جان😂الیسا خواننده گل کتاب👀🌷(که خودشم قبول ندارهه گله) و سارا متین که با کامنتاش کلی خنده روی لبم اورد امیدوارم همتون هر جایی هستید خوشحال باشید ببخشید طولانی شد دوستون دارم♡
_کلی قلب ابی 💙
نرگس

fly with me (L.S)Where stories live. Discover now