های😊
در اصل نباید اپ میکردم ولی خب از اونجایی که میخوام تند اپ کنماهمیتی ندادم که وتاش کمه! این پارتو وت خوب بدین پارت بعد اسماته😁😁
*عکس بالا سفینه ی تک نفره ی لیام
.
لیام دکمه ای زد و مکان رو به رو در گاراژ مانندش رو باز کرد و لیام با سفینه ی کوچیک سفیدش داخل رفت
"اینجا سفینه ی اصلی پایگاه ماست، این سفینه ی تک نفره ی ماست که اجازه ی حمل دو نفر رو بهمون میده...راستی نیازی هم به حباب نداری پیاده شو"
زین پیاده شد و در سفینه ی تک نفره پشت سرش بسته شد لیام بعد از پیاده شدن نزدیکش شد
"از این طرف"
برای طی کردن این فاصله زمانی زیادی رو سپری نکرده بودن این یعنی نزدیک به سفینه ی خودش بودن
لیام وارد اتاقی شد که فضای تاریک تری داشت بخاطر پنجره های بزرگ تری که داشت؛ تاریکی جو بیرون رو به داخل منتقل میکرد
ولی اتاق با چراغ های آبی رنگ ملایمی روشن شده بود؛ مبل بزرگی وسط اتاق قرار گرفته بود و پشت مبل تخت بزرگ دو نفره ای به چشم میخورد
"بفرمایید"
لیام از پشت سر لیوانی که توش مایع ی کهربایی رنگ همراه با دو قالب یخ به چشم میخورد رو بهش تعارف کرد
زین لیوان رو گرفت و یه قلپ خورد بخاطر طعم خوبش سرشو تکون داد
"بشین"
لیام با سر مبل بزرگ فیلی رنگ رو نشونش داد زین سرشو تکون داد و همونطور که لیوان رو به دست داشت روی مبل نشست
"لیام...ما چقدر از زمین فاصله داریم؟"
"زین باید بگم ایستگاه فضایی شمارو اشتباهی اینطرف فرستاده و شما حدود هزار و پونصد سال نوری با زمین فاصله دارید...حتی اگه راهتونو پیدا کنید و برگردید توی بازه ی زمانی خودتون برنمیگردین"
چشمهای زین از تعجب گشاد شده بود لیوان رو روی میز گذاشت و از جاش بلند شد و سمت پنجره ی بزرگ اتاق رفت و دستشو روی شیشه گذاشت
"ما منطقه ی چند کهکشانیم؟"
با صدایی که بخاطر شوک وارد شده بهش از ته چاه درمیومد پرسید
" ما خارج از کهکشانیم زین"
"فاک"
بعد از چند لحظه فکر کردن حس کرد حالش بهتره از لیام ممنون بود که سکوت کرده
سمت لیام چرخید و سرجای قبلیش درست کنار لیام نشست"حداقل یه خوبی داره"
لیام به آرومی زمزمه کرد
"چی؟"
زین هم مثل خودش جواب داد
"اینجایی پیش من..."
نگاه زین آروم سمت لیام چرخید لیام سرشو پایین انداخت و به دست هاش خیره شد و زیر لب زمزمه کرد
"هیچوقت فراموشت نکردم...شب و روز...روز و شب بهت فکر میکردم...برای دیدن دوبارت بی صبر بودم... دلم میخواست برمیگشتیم به سه سال پیش...فایده ی این همه پرش زمانی چیه وقتی تورو به من نمیرسونه؟"
.
نظرتون چیه؟؟؟ راجع به بوک و فضاش؟؟
YOU ARE READING
Delusion ~ Atusa20
Fanfiction[ از پایگاه فضایی CL2030 ؛ زین مالیک هستم این پنجمین ماموریت من در فضاست، اسم ماموریت ZM2018، این شاید آخرین ماموریت من و افرادم باشه ما در حال حاضر در حال ورود به ایستگاه هستیم اگر همه چی درست پیش بره هفته ی دیگه توی خونه ایم...پایان پیام ]