[6]

676 200 81
                                    

سلام

هی وتا داره کمتر میشه ها😐😐😤
کم نکنین دیگه 😕

.

وقتی چشمهاشو باز کرد با نور خیلی کمی از دیوار شیشه ای و بعد چشمهای لیام مواجه شد

"صبح بخیر"

لیام با دیدن چشمهای باز زین گفت و لبخند زد

"صبح بخیر"

زین جوابشو داد و جواب بوسه ای لیام روی لبهاش زد رو داد

"باید برم به افرادم سر بزنم"

زین به آرومی درحالی که روی تخت مینشست گفت و لیام سرشو تکون داد:

"البته اول یه چیزی بخوریم بعد"

.

به آرومی وارد شد و انگشتش رو روی سنسور امنیتی سفینه گذاشت تا سفینه روشن بشه

"خوش آمدید کاپیتان"

سمت مخزن داناوان رفت و بازش کرد

"چه خبره؟"

دختر روی مخزن نشست و چندبار سرفه کرد

"گم شدیم...توی ایستگاه فیدل هستیم"

زین درحالی که به میز تکیه زده بود و دستهاشو بغل کرده بود رو به داناوان گفت

"این چیه؟"

نگاه داناوان روی لیام چرخید

"منظورت چیه این چیه؟ این لیامه"

چشمهای دختر از تعجب گشاد شد و از جاش بلند شد

"حالت خوبه کاپیتان؟این لیام نیست؟ تو داری توهم میزنی"

داناون از جاش بلند شد و سمت زین اومد لیام یه قدم جلو اومد

"بس کن داناوان اونی که توهم میزنه تویی...تازه از مخزن بلند شدی"

داناوان با ناباوری به زین که با خونسردی تمام صحبت میکرد خیره شد چشمهاشو تنگ کرد

"تو حالت خوب نیست...به خودت بیا به خودت بیا"

دستهاشو روی شونه های زین گذاشت و تکونش داد

"ولش کن ولش کن...اونی حالش خوب نیست تویی دختر"

لیام به زور داناوان رو از زین جدا کرد و به عقب هل داد

"مامور داناوان این رفتار چه معنی ای میده"

زین با عصبانیت سر جاش ایستاد و به داناوان که با خشونت خودشو از لیام جدا میکرد نگاه کرد

"کاپیتان فکر کن...این لیام نیست"

زین کلافی پوفی کشید قبل از اونکه متوجه بشه داناوان چاقوشو از جیبش خارج کرد و سمت لیام حمله ور شد

لیام هم دیر جنبید و چاقو به گردنش برخورد کرد و باعث بوجود اومدن بریدگی زیادی شد

زین خیلی سریع دستهای داناوان رو گرفت و لیام چاقو رو از دستش خارج کرد و زین داناوان رو به مخزنش هل داد

"حالت خوبه؟"

لیام دستش رو روی گردنش گذاشت و سرشو تکون داد

"خوبم"



....

حالا منتظر حدسیات شما هستیم 😁😁😁

Delusion ~ Atusa20Where stories live. Discover now