part 3

420 110 22
                                    


وقت مخالفت پیدا نکردی و با قدم های بلند دنبال لوهان راه افتادی و هر چند قدم مجبور میشدی بدویی تا بهش برسی. ظاهرا لوهان زیادی برای خلاص شدن از دستت عجله داشت و میخواست هر چه سریع از سرش بازت کنه.

راهرو های طویل بیمارستان با سرعت طی می شدن و حالا که دقت میکردی ترسناک تر از همیشه به نظر میرسیدن. معمولا در احوال خوش، گذر کسی به بیمارستان نمی افتاد ولی این بار زیادی از احوال خوش فاصله داشتی. در واقع درحال دنبال کردن تخت چرخ داری بودی که جسم بی جون خودت رو حمل میکرد.

دو پرستاری که تخت رو به جلو هول میدادن ناگهان ایستادن و چند ثانیه بعد متوجه شدی دلیل ایستادنشون فرد سفید پوشی بود که قصد معاینه دوباره ات رو داشت. کسی که ظاهرا دکتر بیمارستان بود روی جسمت خم شد و سری تکون داد و گفت:

_ چقدر جوون، امیدوارم در آرامش بخوابه، به سردخونه انتقالش بدین

بعد ملافه سفیدی که تا گردنت کشیده شده بود رو دوباره روی صورتت برگردوند و کنار رفت تا تخت به سمت سردخونه حرکت کنه.

دستی رو روی شونت حس کردی و وقتی سرت رو بالا اوردی با چهره لوهان مواجه شدی، لبخند خشکی زد و برای این که احساس بهتری پیدا کنی گفت:

_ همه چیز درست میشه

خوب گفتن چنین جمله ای به کسی که تازه مرده و شاهد رفتن جسدش به سرد خونه بوده کمی عجیب به نظر میرسید اما سعی کردی مودب باشی و بهش نشون بدی که برای تلاشش در راستای آروم کردنت ارزش قائلی. پس لبخند گرمی زدی و گفتی:

_ ممنونم، فکر کنم تا این جا خوب پیش رفتم

لوهان با سر به نقطه ای پشت سرت اشاره کرد و گفت:

_ درسته، دروازه داره باز میشه

با تعجب برگشتی و به جایی که اشاره کرده بود نگاه کردی. چند ثانیه از بالا تا پایین راهرو رو چک کردی اما چیزی که بشه اسمش رو گذاشت دروازه ندیدی پس با تردید پرسیدی:

_ در... دروازه... نامرئیه؟

_ نامرئی نیست، باید شکل بگیره. اون نور های کوچیک رو میبینی که در حال نزدیک شدن به هم هستن؟ بهشون میگیم لکه های نوری وقتی تعداد زیادی ازشون به هم متصل بشه به شکل یک دروازه در میاد و میتونی ازش رد شی

دوباره به جایی که اشاره کرده بود نگاه کردی و بعد از کمی تلاش تونستی اجسام درخشان معلق در هوا رو ببینی که درست مثل جسم براقی که روی آب شناور باشه این طرف و اون طرف میرفتن و وقتی به نزدیکی هم میرسیدن مثل دو قطب مخالف آهن ربا همدیگرو رو جذب میکردن و بزرگ و بزرگتر میشدن.

از فرصت استفاده کردی و پرسیدی:

_ پشت اون دروازه چی در انتظارمه؟

_خودت متوجه میشی

خیلی خلاصه و کوتاه گفت ومتوجه شدی نمیخواد زیاد در این مورد اطلاعاتی بده پس شانست رو امتحان کردی و سوال دیگه ای پرسیدی:

Death GOD (Luhan X Reader) ✔Where stories live. Discover now