بدون توجه به لوهان که پشتت در حرکت بود با سرعت به سمت در قدیمی خونه زهوار در رفته رفتی و بعد از باز کردنش تقریباً خودت رو به داخل پرت کردی. لوهان بعد از تو وارد شد، نگاه کوتاهی بهت انداخت اما چیزی نگفت.بدون وارسی کردن اطراف مستقیم به سمت پیشخوان، جایی که جیسو درحال صحبت کردن با یکی از خدایان مرگ بود رفتی. اول فکر کردی شخصی که درحال صحبت با جیسوعه یکی از صدها خدایان مرگیه که حتی اسمشون رو هم نمیدونستی اما با نزدیک تر شدن بهشون و شنیدن صدای خدای مرگ مجهول الهویه فهمیدی این صدا متعلق به دومین خدای مرگیه که بعد از مرگت ملاقات کردی. 'کریس' اسمش تو ذهنت چند بار تکرار شد و صورت جذاب و چشم های یخی رنگش برات مجسم شدن.
چند قدم باهاشون فاصله داشتی و لوهان همچنان پشتت در حرکت بود و به خودش زحمت تند تر راه رفتن رو نمیداد، در این بین جیسو انقدر غرق در صحبت کردن با کریس بود که حتی متوجه حضور تو و لوهان نشده و از این رو تونستی قسمت آخر مکالمه اشون رو بشنوی.
_ یک گروه جدید رو دستگیر کردن، تعدادشون دو برابر قبلی هاست باورت میشه؟ بیست تا... بیست تا روح فراری، حتی وزارت خونه هم نمیدونه این وسط چه خبره.
جیسو لب پائینش رو گاز گرفت و دهنش رو برای پرسیدن سوالی باز کرد اما کریس مانعش شد، ظاهراً میدونست سوال جیسو چیه چون بلافاصله ادامه داد:
_ و این که نه، بین این گروه هم چیزی ازش پیدا نکردم.چشم های جیسو با ناراحتی روی انگشت هاش که درحال بازی کردن با هم بودن سر خورد. کریس یکی از دست هاش رو روی شونه جیسو گذاشت و با لحن آرومی گفت:
_ جیسو نمیخوام اینو بگم اما، شاید بهتره بیخیال شی؟ شاید تو این سال ها یک روح فراری بهش حمله کرده و...
کریس ادامه حرفش رو خورد، جیسو خوب میدونست اگر یک روح فراری به کسی حمله کنه چه اتفاقی میوفته و لازم نبود کریس بخواد توصیفش کنه. این حرف باعث شد چشم های جیسو خیس بشه و لب هاش کمی بلرزه. کریس با دیدن این صحنه سریع آرنجش که روی پیشخوان تکیه گاه کرده بود رو برداشت و درحالی که با دو دست شونه های جیسو رو گرفته بود گفت:
_ هی... هی... چیزی که گفتم فقط یک احتمال بود خوب؟ ما نمیدونیم واقعا چه اتفاقی افتاده، قول میدم بیشتر بگردم باشه؟
جیسو سرش رو تکون داد و به زور لبخند زد، لبخندی که واقعی نبود اما نشون دهنده تشکرش از کریس بود.
همین لحظه صدای لوهان توجه جفتشون رو جلب کرد و باعث شد هردو به شما که با فاصله کمی به سمتشون در حرکت بودین نگاه کنند._ روز مزخرفتون به خیر.
کریس اول به لوهان بعد به تو که جلوتر ازش ایستاده بودی نگاه کرد و لبخندی زد:
_ روز تو هم به خیر لوهان، چشم هام مشکل پیدا کرده یا این خانم همون روح سر به راه اون روز هستن؟
BINABASA MO ANG
Death GOD (Luhan X Reader) ✔
Fanfiction✔ خدای مرگ| پایان یافته دیدن یک پسر خوشتیپ و جذاب که اسم و فامیلیات رو صدا میزنه همیشه هم نمیتونه خوب باشه، مخصوصا وقتی لبه کلاه سیاه و عجیبش رو بالا بده و با لحن خونسردی بهت بگه: _ متاسفم که اینو میگم، اما شما فوت کردید. • ژانر: فانتزی، رمنس ...