" صبح بخیر~ "
جیمین در حالی که من را زیر خود له می کرد، هوار کشید تا با وجود هدزفری هم صدایش گوشم را بیازارد.
محلش ندادم و تنها با چهره ای در هم کشیده به دسته گلش خیره شدم.
" اَه ریدی به دفترت ته! "
و پیش از آنکه بتوانم آسیبی به او برسانم یا گوشش را بپیچانم از دستم در رفت و روی میز خودش نشست.
تمام جوهر خودکار پخش شده بود. این کوچکترین صدقه سری بود که از پارک جیمین به من می رسید.
" تو نمی تونی یه لحظه آروم بگیری؟ "
با ناامیدی و در حالی که کاغذ را می کندم تا بقیه دفتر را خراب نکند، پرسیدم.
" نه...! "
خندید. بعد هیجان زده به سمتم خیز برداشت.
" چه خبرا، خرخون؟ "
" تو کمتر ۱۰ ساعت پیش من رو زیارت کردی، تو ای مدت زمان چی باید عوض بشه؟ "
قیافه متفکری به خود گرفت که اصلا بهش نمی آمد.
" اهم... نمی دونم. هر چی نباشه کیم تهیونگ کبیر پر از شگفتیه. "
و نگاه معنا داری روانه ام کرد.
" ببند... "
در حالی که از خجالت در خود فرو رفته بودم، لب زدم.
می دانستم، اشاره اش به شاهکار های پدر است. آوازه اش به گوش همکلاسی ها و به عبارتی تمام مدرسه رسیده بود. در مورد جیمین؟ جیمین از نزدیک همه چیز را دیده بود.
با بی خیالی شانه بالا انداخت.
جیمین بهترین دوستم بود. شاید بهتر است بگویم تنها دوستم؟
من هیچوقت تو دوست یابی استعدادی نداشتم. همیشه اون بچه منفور و ساکتی بودم که زنگ های تفریح گیر قلدر های مدرسه می افتاد.
و جیمین؟ خب اون بین پسر ها چندان محبوب نبود و دست کمی از من نداشت اما بلد بود چطور گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
من همیشه یاد گرفته بودم، کتک بخورم، بی آنکه از خود دفاع کنم و منتظر یکی مثل جین و جیمین بمانم تا بیاید و مدافعم شود.
در کلاس به آرامی باز شد و معاون کیم با حالی خراب وارد شد. تلو تلو می خورد و یک حسی بهم می گفت تا لحظاتی دیگر پخش زمین خواهد شد.
همه دانش آموز ها از جمله من و جیمین سکوت اختیار کردیم. با دیدن وضعیت معاون، ترس عجیبی به دلم افتاده بود.
چیزی را به آرامی زمزمه کرد. به قدری آرام که شک دارم، صدایش به گوش خودش هم رسیده باشد.
جو بدی بود.
" معاون کیم؟ چیزی گفتید؟ "
مبصر کلاس با تردید و دودلی پرسید.
معاون در لحظه به زانو افتاد و صدای هق هق اش به هوا برخاست.
" معلم چوی فوت شدن... "# آقا معلم فوت شد
مرسی از کامنت ها
دوستان حتما حتما نظر بدید🙏🏻
دوست دارم نظرتون رو درباره تغییر سبک نوشتاری فیک بدونم💙
ESTÁS LEYENDO
Suga
Misterio / Suspensoنامش را شوگا نهادند تا همه بدانند، رام نشدنی ست " چرا مثه مامانا حرف می زنی؟... نکنه به خاطر اون دردسر؟ نترس چیزی از من عایدش نمی شه. شک دارم انقد پول داشته باشه. " پوزخندی زدم و نگاه خطرناکی تقدیمش کردم " یه بار دیگه حرفش رو بزن تا جرت بدم. " خدا م...