" معلم چوی فوت شدن... فوت... فوت... فوت... "
" فوت...؟ "
پوزخند ناخوش آیندی بر لبم نقش بست.
پس از سقوط معاون کیم و بالا گرفتن سر و صدای کلاس، همگی از سر کنجکاوی به راهرو ها هجوم آوردیم.
نمی دانم چرا، هوس آنکه جسد را ببینم به دلم افتاده بود و خب جو متشنج مدرسه این موقعیت را برایم فراهم می کرد.
انگار همه ما را فراموش کرده بودند، کادر آموزشی مدرسه کوچکترین اهمیتی به ما نمی داد.
و جسد معلم چوی آنجا بود. البته جسد که نمی توان گفت. من فقط سرخی خون را دیدم. فقط خون...
انگار متلاشی شده بود.
" فوت... "
باورش سخت بود و با وجود حضور پلیس و کادر پزشکی پذیرش آنکه آقای معلم فوت شده باشد سخت تر بود.
انگار ضربت سختی دیده بود. خیلی سخت. چیز زیادی از جسد نمانده بود. ترسناک بود.
بیشتر به حادثه می مانست تا مرگ طبیعی یا شاید قتل؟
" عر عر... "
صدای جیمین رشته افکارم را پاره کرد.
" چته؟ "
چشمانش کم مانده بود، خیس شود اما به شدت مقابله می کرد.
" عذاب وجدان دارم. "
با غم خیره ام شد و صادقانه گفت.
" من هر روز مرگش رو از خدا خواسم، فک نم کردم واقعا سقط شه. "
نمی دانستم، بخندم یا گریه کنم. مسئله بزرگی نبود. خب من دل خوشی از معلم چوی نداشتم اما هیچوقت هم نخواستم به قتل برسد. قتل؟
" بیشتر به قتل می مونه تا مرگ طبیعی... "
زیر لب متفکرانه با خود زمزمه کردم.
" ذهن روشنی داری. "
از جا پریدم و دستم را روی گوشم گذاشتم، پس از آنکه نفس گرمی در گوشم زمزمه کرد.
صاحب زمزمه، لبخند شیطنت آمیزی تحویلم داد. اصلا به روی خودش نیاورد و دست در جیب ایستاده بود.
هنگ کرده بودم و نمی دانستم چه جوابی بدهم. در آن حالت متوجه جیمین شدم که با ابرو های گره خورده، خیره خیره نگاهش می کند.
" بین خودمون بمونه. "
انگشت اشاره اش را به علامت سکوت بر لب گذاشت.
لباس فرم سرمه ای رنگ و جلیقه ضد گلوله اش، بالاخره درخشش فهم را در چشمانم روشن کرد.
اصلا بهش نمی خورد، پلیس باشد. یعنی آخه بیش تر به خرگوش می مانست تا پلیس.
اما نه از اون خرگوش های کیوت و بامزه، یک جور احساس قدرت تو چشمانش موج می زد. جذاب بود.
به افکار خودم پوزخند زدم.
" چیزه... "
نمی دانستم چه بگویم. متوجه شده بود. لبخندش را تجدید کرد.
جسد یا هر چیزی که از آن باقی مانده بود را روی برانکارد نشاندند. پارچه سفید یک تکه قرمز شده بود.
" جئون... "
سری برای صاحب صدا تکان داد. طول راهرو را گرفت و رفت و وقتی نگاه خیره ام را حس کرد، برگشت و چشمکی زد.
" اون دیگه واسه چی بود؟ "
جیمین که تا موقع ساکت بود پرسید.
" چی؟ "
" بهت چشمک زد؟ "
با بدگمانی پرسید. حالا که او هم اشاره کرد بود، می توانستم داغ کردن گونه هایم را حس کنم.
" ن...نه... "
آب دهانم را قورت دادم. پلیس، کادر پزشکی و جسد معلم چوی رفته بودند.
او هم رفته بود.# خرگوش جذاب
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Suga
Gizem / Gerilimنامش را شوگا نهادند تا همه بدانند، رام نشدنی ست " چرا مثه مامانا حرف می زنی؟... نکنه به خاطر اون دردسر؟ نترس چیزی از من عایدش نمی شه. شک دارم انقد پول داشته باشه. " پوزخندی زدم و نگاه خطرناکی تقدیمش کردم " یه بار دیگه حرفش رو بزن تا جرت بدم. " خدا م...